درباره كتاب 'بنبست نورولت':
جک گانتوس نوجوان برای تعطیلات تابستانی که تازه شروع شده کلی برنامهی باحال دارد. اما همه این نقشهها وقتی پدر و مادرش تصمیم میگیرند بخاطر چند شیطنت او، جک را کل تابستان تنبیه کنند و در خانه نگه دارند، نقش برآب میشود.
جک که خانه برایش مثل زندان شده، قبول میکند که روزها به خانهی دوشیزه ولکر برود و به او کمک کند. کاری که او باید برای خانم ولکر انجام بدهد تایپ آگهی تسلیت است! خانم ولکر از قدیمیترین اهالی نورولت، شهر زادگاه جک، است و همه اهالی شهر را بخوبی میشناسد. برای همین هم او هنگام مرگ هریک از اهالی شهر آگهی تسلیتی تنظیم میکند و در آن زندگی و خدمات متوفی را مرور میکند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بالاخره مدرسه تمام شد. من روی میز پیکنیک توی حیاط پشتی ایستاده بودم و داشتم برای گذراندن تعطیلات تابستانی عالیام آماده میشدم که سر و کلهی مادرم پیدا شد و همه چیز را خراب کرد. یکی از آن دوربینهای چشمی ژاپنی جنگ جهانی دوم را جلوی چشمهایم گرفتم و آن را طوری تنظیم کردم که بتوانم باغچهی سبزیجات تازه کاشته شدهی مادرم، مزرعهی ذرتش و بام خانهی قدیمی دوشیزه ولکر را ببینم. در فاصلهای دورتر، میشد یکی از خیابانهای نورولت، برج آجری مدرسه و زنگش، مرکز گردهماییها و سوت نقرهای بزرگ مرکز خدمات داوطلبانهی آتشنشانی را دید که روی تپهای تقریبا دور از شهر قرار داشت و تازه در همان محل پردهی نمایش درایوین سینمای وایکینگ را نصب کرده بودند ..."