داستان با این جملات آغاز میشود:
"سالها پیش وقتی کارآگاهی جوان بودم، با پروندهای روبهرو شدم که مسیر زندگیام را تغییر داد. یادم میآید که آن وقتها جوانی جویای نام بودم که تازه از رشتهی کارآگاهی فارغالتحصیل شده بود. آن روز برای انجام اولین پروژهی کاریام به محل زندگی آقا و خانم سوناریان رفته بودم، در یک خانهی متروک قدیمی سه طبقه. سوناریان و همسر و فرزندش چند سالی میشد که در آن خانه زندگی میکردند.
همانطور که در تصویر میبینید، من آن روزها از نظر ظاهری کارآگاهی بودم شبیه همهی کارآگاههای دیگر. بالهای کشیده و افراشتهی کارآگاهی؛ عینک تکچشم مخصوص کارآگاهها؛ بارانیِ خاکستری مخصوص کارآگاهها؛ اندکی سبیل به سبک کارآگاهها که بعدها وقتی بزرگتر شدم آنها هم رشد کردند؛ چشمهای درشت و براق و تیزبین که مختص کارآگاهی است؛ دفتر یادداشت، خودکار و پاککن مخصوص کارآگاهها؛ و مهمتر از همهچیز حواس کارآگاهها، حواسی که چیزی بیشتر از حواس پنجگانه است ..."