درباره كتاب 'ثریا در اغما':
داستان در سال 1359 و در پاریس میگذرد. جلال آریان برای کمک به خواهرزادهاش ثریا که در پاریس بر اثر سانحهای در اغما فرو رفته است به این شهر میرود. از دست او به جز عیادتهای روزانه از بیمار بیهوش، کار دیگری ساخته نیست. اما حضورش در پاریس فرصتی میشود تا با آشنایان ایرانی خود که اغلب به دنبال وقوع انقلاب کشور را ترک کردهاند ارتباط برقرار کند و از حال و روزشان با خبر بشود. (با تصرف و تلخیص برگرفته از "فرهنگ ادبیات فارسی" نشر نو)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اواخر پاییز 1359، یک سهشنبه سرد، حدود دو بعد از ظهر.
در دهانه ترمینال، در ضلع شمالغربی "میدان آزادی" تهران، دستفروشها، گاریهای دستی، و مسافرین اتوبوس، وسط گرد و خاک و دود گازوئیل و سر و صدا و بوق بوق، درهم میلولند. "جگر ... بهبه! سیخی دو تومن!" "ساندویج آقا! ساندویچ تخممرع!" "آقا اجازه ... بکش کنار." "باقالی! باقالی بخور!" "پرتقال! سواکن! مال شهسوار!" "نان شیرمال! تازه ببر." "بزن کنار گاری!" "وینستون! سیگار آقا!" "بیسکوئیت بدم!" "بهبه چه لبویی!" "همبرگر، سوسیس! ساندویچ گرم!" "ساک دستی آقا!" "هول نده پدر!" "جوراب پشمی! دستکش و کلاه پشمی! مخصوص مسافرت!" "چای تازه!" "آقا راه بده، راه بده برادر!" عدهای هم سر یک پیت یا یک کارتن، یا روی سفرهای روی زمین، گوشه و کنار ساکتتر به کسب مشغولاند. یکی نان بربری و پنیر میفروشد. یکی تخممرغ پخته و نان لواش میفروشد. یکی هم یک گوشه با چند کیسه نایلون، تخمه و پسته و بادام و توت خشک و انجیر و نخودچی و کشمش و باسلق میفروشد.
محوطه داخل ترمینال که تازه افتتاح شده یک چیز بی سر و ته، ولنگ و باز، و هنوز عملا بیابان است. فقط گوشههایی از آن را چادرهای برزنتی زدهاند. اما ظاهرا اتوبوسهای عازم شمال و شمالغرب و حتی ترکیه و اروپا از اینجا حرکت میکنند ..."