درباره كتاب 'تلماسه':
در آیندهای هزاران سال بعدتر، امپراطور کورینو از ترس بالا رفتن محبوبیت دوک لتو آتریدیز تصمیم به نابودی او و خانوادهاش میگیرد. بارون هارکونن به همراه کماندوهای برگزیدهاش ماموریت مییابند تا این قتلعام را انجام دهند. صحنهی نبرد، سطح یک سیاره بیابانی به نام آراکیس (یا همان "تلماسه") انتخاب میشود. همهچیز برای درهمشکستن دوک و جنگجویانش آماده است. تنها چیزی که متحدان امپراطور حسابش را نکردهاند، پل آتریدیز، تنها پسر دوک لتو است.
یک هفته قبل از عزیمت دوک و خانوادهاش به آراکیس، "مادر روحانی" عجیبوغریبی به دیدن پل و مادرش میآید. پل در این دیدار آزمونی را که مادر روحانی برایش ترتیب میدهد، با موفقیت پشت سر میگذارد. اما مادر روحانی در همین دیدار بیخبر از او تواناییهایی عجیب و خارقالعاده به او میبخشد که در آینده بر سرنوشت نبرد دوک لئو و بارون هارکونن تاثیرگذار است …
داستان با این جملات آغاز میشود:
"یک هفته پیش از مهاجرت خاندان آتریدیز به آراکیس در میان دوندگیهای لحظهی آخر که دیگر داشت به جنونی افسارگسیخته و تحملناپذیر بدل میشد، عجوزهای به دیدار مادرِ پل آمد.
کاخ کالادان شب نسبتا گرمی را میگذراند و مانند تمام اوقات پیش از بارندگی، روی تختهسنگهای برهمچیدهی کهنسالی که برای بیستوشش نسل از خاندان آنریدیز حکم خانه را داشتند نم سردی نشسته بود.
عجوزه از در جانبی وارد عمارت شد و با عبور از راهرویی طاقدار به اتاق پل رسید. در آنجا لحظهای درنگ کرد و به داخل سرک کشید تا نگاهی به پل بیاندازد که در تختخوابش آرمیده بود ..."