داستان با این جملات شروع میشود:
"آنها از اصل بچههای راهآهن نبودند. تصور نمیکنم که تا آن موقع راجع به راهآهن هیچ فکری هم کرده بودند جز این که آن را وسیلهای برای رسیدن به "ماکسیلین" و "کوک"، "پانتومیم"، باغوحش و "مادام تسو" بدانند. آنها فقط بچههایی حومهنشین و عادی بودند که با پدر و مادرشان در یک خانهی ییلاقی معمولی با روکار آجر قرمز زندگی میکردند که در جلویی آن شیشهی رنگین داشت و یک راهرو و آجر فرش که اتاق ناهارخوری به حساب میآمد و یک حمام با آب سرد و گرم و زنگهای برقی، پنجرههایی به سبک فرانسوی و یک رنگ و روغن سفید و گرانقیمت، و خلاصه همانطور که واسطههای معاملات ملکی میگویند، دارای کلیه وسایل مدرن و راحت ..."