ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
قصههای خوب برای بچههای خوب: جلد 7 (قصههای برگزیده از گلستان و ملستان)
نویسنده:
مهدی آذریزدی
(Mehdi Azar Yazdi)
ناشر:
امیرکبیر
سال نشر:
1399
(چاپ
66
)
قیمت:
23000
تومان
تعداد صفحات:
192
صفحه
شابك:
978-964-300-171-1
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 49 نفر
امتیاز كتاب:
(4 امتیاز با رای 1 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'قصههای خوب برای بچههای خوب: جلد 7 (قصههای برگزیده از گلستان و ملستان)':
... قصههای این کتاب از "گلستان و ملستان" گرفته شده.
مقصود از گلستان کتاب گلستان سعدی است. سعدی شیرازی کتاب گلستان را، یک سال بعد از نظم بوستان، در بهار سال 656 هجری در شیراز نوشته است. در این زمان سعدی 56 ساله بود و چهل سال در شاعری ورزیده، که استاد غزل شناخته میشد و آوازه سخنش در سراسر ایران و دیگر کشورهای فارسیبان پیچیده بود. مردی بود بیست سال به سیر و سیاحت گذرانده، دنیاگشته و جهاندیده، سرد و گرم چشیده و تجربه اندوخته و به کمال معنی رسیده، و میخواست حاصل تجربهها و دیدهها و شنیدههای خود را در کتابی خواندنی و ماندنی بنویسد، و گلستان را نوشت.
... گلستان سعدی را همه فارسیزبانان در همهجا میخوانند و میشناسند اما کتابهای دیگر که شبیهسازی گلستان است کمتر خوانده میشود. به همین سبب در این دفتر قصه نگارنده این بود که همراه یکی دو حکایت از گلستان، قصههایی از دیگر آثار شبیه آن را بیاورم و برای اینکه روشن باشد قصهای این کتاب از گلستان نیست آن را "قصههای گلستان و ملستان" نامیدم ... (برگرفته از متن "چند کلمه با بچهها" در ابتدای کتاب)
قصهی "گدای نابینا و دزد بینوا" با این جملات آغاز میشود:
"روزی بود، روزگاری بود. مرد بینوایی به جستجوی کار از شهری به شهری سفر کرد. در آنجا کاری پیدا کرد و مدتی به قناعت زندگی کرد تا قدری پول پسانداز کرد، ولی یک روز بیکار شد. هرچه از اینجا و آنجا سراغ گرفت کاری پیدا نشد و دید که حالا باید بنشیند و از جیب بخورد. با خود گفت: "دیگر بس است، زندگی در غربت مشکل است و همهچیز گران تمام میشود و بهزودی دوباره تهیدست میشوم، اول ماه رجب است و اسم من هم رجب است و فالی نیک است و خوب است به شهر خود برگردم و این موجودی را سرمایه کنم و به کار خرید و فروش بزنم و با یار و دیار خود بسازم."
همان شب اثاث خود را جمع کرد و پولش را در میان لباسهایش گذاشت و بستهای ساخت و از رفیقش صفر که او هم غریب بود و با هم در یک اتاق کرایهای در خانه خرابهای به سر میبردند خداحافظی کرد و رفت در کاروانسرایی در بیرون شهر آماده سفر شد تا صبح سحر همراه قافله به وطن خود حرکت کند ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!