صفورا زواران حسيني: زبان کتاب را خیلی دوست داشتم, خیلی
عظيما غفوريان: با سلام من قبلا در مورد این کتاب نظرداده ام، ونظرم زیاد مثبت نبود اوایلش حوصله ام را سر برد تا اینکه بعد از یک وقفه طولانی تصمیم گرفتم تا پایان بخوانم که اتفاقا خیلی جذاب بود و یک نفس تا پایان خوندم اما در پایان یعنی ده صفحه آخر تکراری بود وداستان را تا پایان نخواندم وضد حال اصولی بود. حالا راه حل شما چیست؟ لطفاً راهنماییم کنید
مرضيه كريميان: کتاب نثر جالب وبامزه ای داشت . کلاً ایده کتاب نو و جذاب بود . اولش فکر میکردی که شخصیت هایی که وارد داستان می شن مثل این سریال های آبکی ! تلویزیون سرنوشتتون نیمه کاره رها میشه اما همین که جلوتر میرفتی اصلاً با اون شخصیت همذات پنداری می کردی .
سهيل فدائي: با خواندن این کتاب : اننقدر از فرهاد جعفری و نوع نگاهش خوشم امده که حتی دلم نمیخواهد ببینمش . چون دوست دارم همونی رو که تو ذهنم ازش ساختم داشته باشم . انقدر کتاب زیبا بود که یک روز سر کار نرفتم و ترجیه دادم از خواندن کتاب لذت ببرم . کاری که هر شب بعد از کارم انجامش میدادم . راستش خیلی شبیه خودم بود ... این کتاب رو یکی از دوستانم درست سه روز قبل از اینکه دوست دیگری جیره کتاب رو بهم معرفی کنه پیشنهاد داد . حالا از کائنات متشکرم که بعد از معرفی شدن کتاب با جیره اشنا شدم و اولین جیره ام هم کافه پیانو بود ... از متن زیبا و بی غل و غش و خاصش لذت بردم ... متشکرم
فاطيما فيروزي: روال معمول نداشت، خواننده رو بازي ميداد، زبان كتاب فوقالعاده بود، شخصيتپردازيها خيلي خوب بودن، از دسته كتابهايي كه ميخواي چند بار بخونيشون.
پرستو تهرانی: کلی حرص خودم اما جالب بود و فوقالعاده تموم شد
مریم خسروی: اگر کتاب را تا سه سال پیش خوانده بودم برایتان مینوشتم:" فوقالعاده بود، بینظیر" و عباراتی از این قبیل. اما به دلیل تغییر روش در انتخاب کتاب و خواندن کتابهایی که به "نوشتن" کمک میکنند باید بگویم فقط اسم اثر و اسم نویسنده باعث شد کتاب را از حراج "کتابهای آسیب دیده" بخرم و خدا را شکر که نیمی از بهای اصلی را بابتش پرداخت کردم. تنها باید بگویم که انتخاب کلمات کتاب جذاب بود و اگر نخوانده بودمش هم چیزی را از دست نمیدادم.
زكيه حاجبي: کتاب جالبی بود ارزش بیش از یک بار خوندن رو داره
مرجان زماني نجفآبادي: خوندنش لذت بخش بود... کتابی که از حال و روز امروز خودمان نوشته بود
رامين وطندوست: در یک کلام، سپاس از انتخابتان
راضيه رشاد: قلم نویسنده و حال و هوای کتاب را بسیار دوست میداشتم. خیلی به سلیقهی من نزدیک است و به نظرم ارزش یک بار خواندن را دارد. علاقهام به کتاب باعث شد که بخواهم نویسندهاش را بیشتر بشناسم اما کاش این کار را نمیکردم ... عقاید شخصی نویسنده و جهت گیریهای ایشان تمام تصورات من را به هم ریخت. فکر میکنم من هم باید مثل دوستی که در همین جا نظر دادهاند به تصویر خود ساختهام از نویسنده اتکا میکردم. اما همهی این ها باعث نمیشود که این کتاب را دوستداشتنی نخوانم!
مسعود خوشنود: خیلی صریح و بیپرده اوضاع و احوال آدمایی که دارن تو این دنیای به قول خودش نکبت زندگی میکنن و فقط شبشون رو بدون امید به فردا صبح میکنن رو به تصویر کشیده. آدمهایی که روزی برای خودشون آرزوها در سر پروروندن اما بهش نرسیدن. ی غم خاصی تو خنده دارترین قسمتهای کتاب هست...
محسن مهديفر: در مورد این کتاب کلا نظرات رو به دو بخش تقسیم میشه. نظراتی که قبل از انتخابات 88 داده شده و نظراتی که بعد از حوادث سال 88 داده شدهاند. اونهم به دلیل اظهارات نویسنده در مورد یکی از کاندیداها، اما خوشبختانه من این کتاب را بدون هیچ پیش زمینهای مطالعه کردم. این کتاب بیشتر شبیه وبلاگهای قدیمی وبلاگستان قدیمی فارسی بود. زماني كه اين مطالب چکیده افکار نویسندگانشان بود و نه جنگ روزانه برای جذب خوانندگان به تبلیغات رنگارنگ همهجانبه رو صفحه وبلاگشان. من خودم بخشهای ابتدایی کتاب را بیشتر دوست داشتم. فکر میکنم بخشهای انتهایی بیشتر شبیه انشاهایی است که در دوران مدرسه مینوشتیم و در آخر فقط برای اینکه صفحه را پر کنیم کلمات را بزرگ مینوشتیم. کتاب، داستان نه اما روایت اپیزودیک زندگی کافیمن کافه پیانو است. روان بودن کلمات شما را درگیر میکند کاهی خواهید خندید گاهی عصبی خواهید شد و گاهی به فکر فرو خواهید رفت. این کتاب ارزش یک بار خواندن را دارد اما از آن دسته کتابهایی نبود که آرزو کرده باشم کاش خودم نوشته بودم. ... میخواهم بگویم طوریست که آدم دلش به حال صندلیها میسوزد که وقتی هم ننشستهای رویشان؛ باز هم دارند یک کار زنانه میکنند. از این جهت است که همیشه به خودم گفتهام صندلی از آن معدود چیزهاییست که نر ندارد و همهشان باید ماده باشند.(ص85) ...بهش گفتم: زندگی ما زندگی جالبییه هما. بین تراژدی محض و کمدی ناب؛ دائم داره پیچ و تاب میخوره. یعنی یه جورِ غمانگیز، خنده داره. یا شایدم یه جورِ خندهدار، غمانگیز باشه. چیزیام نیس که وسط شو پُر کنه. همه نکبتیام دچارشیم مال همینه ... همین که هیچیمون حد وسط نیس هما. هیچچیمون. (ص 107) ...توی چند قدمی که تا کافه راه بود؛ با خودم فکر کردم چهقدر بد است که آدم باید همیشه سنگ صاف خودش را داشته باشد و هیچکس نباشد سنگ صافش را به آدم قرض بدهد. از ترس اینکه مبادا یکوقت خودش ببازد. (ص154) ...فقط یه جمله نوشتم و فرستادمش برای پابلیش شدن. مال یک فرانسوی به اسم لاروش بود که یکوقتی این جمله ازش را جایی خوانده بودم و بهنظرم خیلی قیمتی آمده بود: جدلها تا به این اندازه دوام نمیآوردند. اگر که تنها یکطرف مقصر بود! (ص255)
رامین نصیریفرد: متاسفانه داستان را برای رسیدن به فرجام آن دنبال کردم. تصاویر فضاهای ارائه شده تا حد زیادی کلیشهای میباشد. ولی نوع نگاه نویسنده وآنچه در تخیل آن شکل میگیرد جالب توجه است. هرچند که نتیجهای بر آن مترتب نیست و شاید این به عمد صورت گرفته باشد.
فربد عالمي: احساس بيمصرف بودن، احساسي كه گاه گذرا از گوشه ذهنمون ميگذرد و گاه در كُنه و رگمون ريشه ميدواند. حتي آنهايي كه در پوشش كسي بودن هستن دير يا زود به اين باور ميرسند، باوري كه نويسنده با جمله "اگر ميبينيد كسي كار بزرگي نميكند براي اين است كه يا لباسي ندارد كه بهش تكليف كند يا اساسا ادم كوچكيست" به آن اشاره ميكند.
ميثم مجتهدپور: نثر خوبی داره و به راحتی خوندنش جلو میره ولی دید نویسنده به جهان (ایدئولوژی) خیلی آزاردهنده و خستهکننده است. شاید شبیه برخی از داستانهای صادق هدایت باشه در شکوه و انتقاد و کنایه به دنیای اطراف با دیدی خیلی سیاه. من بعد از مطالعه چند فصل گذاشتمش کنار!!!
رضا ترابي: کتابی جالبی بود بخصوص که از زبان مردم عادی نوشته شده. ولی بنظرم پایان مناسبی نداشت برای همین نتونستم نمره خیلی بالایی براش در نظر بگیرم با این وجود ارزش خوندن را داره حتما
حنيفه ايمانيان: تنها دلیلم برای خواندن این کتاب تبلیغات رسانه ای و سر و صدایی بود که به پا شده بود ولی دیدم این هم کتابی بود مثل خیلی کتابهای دیگر!
محسن يوسفپور: کتاب فوق العاده اي نبود. نثرش براي من تازه گي نداشت. اگرجه نثر ساده و رواني داشت. داستانش هم آن قدر که انتظار داشتم جذاب نبود. به هر حال لذتي که از خواندن کتاب بردم از ميزان توقعم پائين تر بود
اسما زنگنه: به نظرم تلاش کرده بود که بازاری بنویسه. همه پسند. من خیلی نپسندیدم.
ساعد نقشبندي: به عرض می رسانم کتاب آقای جعفری از لحاظ گرامری بسیار جالب و از لحاظ بیان عادی و راحت در مورد اتفاقات روزمره در جامعه خوب عمل شده است . ولی یک دید بدبین ناشی از تفکرات نویسنده سبب شده است که خواننده این جور فکر کند که به غیر از این دیدگاه مابقی دیدگاهها اشتباه و غیر قابل تحملند . این تصور خود برتر بینی خواننده (من را ) خسته می کند . به شخصه دیدگاه یک بعدی را قبول ندارم.جمله ای از کتاب : دوست داشتم الان یک فرانسوی ... اینجا بود که برای هرچیزی زن و مرد دارند , ببینم این صندلی مرد است یا زن
هدي تقيپور: فكر ميكنم سال ٨٦ يا ٨٧ بود كه خوندمش، و اونقدري كه ازش تعريف ميكردن خوشم نيومد
علياكبر قزويني: این از آن کتابهایی است که از خواندنش متأسفم. پوچ اندر پوچ و بیهوده. حیفِ آن همه کاغذ که صرفِ بارها چاپ این کتاب شده. نویسنده، آدمی است که حرفی برای گفتن ندارد و کلِ کتاب اساساً مهملبافی است. خواندنش وقت تلف کردنِ واقعی است.
پگاه ايزدپناه: شده تا حالا به آدمهای برخورد کنید که یک سره خاطره تعریف می کنند خاطرههایی پوچ که نه خنده داره نه درسی توش داه و اصلا هیچی نیست . و اصرار هم دارند که همشو بگند .حالا جالبه که آدمهایی پیدا می شند که اونها را با انشایی نسبتا خوب می نویسند خوندن این کتاب عین این می مونه که آدم عصر جمعه یکی از این ادمها را دعوت کنه خونش!