بخش اصلی متن کتاب با این جملات آغاز میشود:
"در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمهیی بیش یاد نکردهاند، اما چون این کار پیش گرفتم میخواهم که دادِ این تاریخ بهتمامی بدهم و گِردِ زوایا و خبایا برگردم تا هیچچیز از احوال پوشیده نماند. و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید، طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکتهیی که به کارآید خالی نباشد.
رسیدن خبر مرگ سلطان محمود به امیر مسعود در اصفهان
امیر مسعود به سپاهان بود و قصد داشت که سپاهسالار تاش فراش را آنجا یله کند و بر جانب همدان و جبال رود. و فراشان سرای پرده بیرون برده بودند، ناگاه خبر رسید که "پدرش امیر محمود رضیالله عنه گذشته شد و حاجب بزرگ علی قریب در پیش کار است و در وقت سواران مسرع رفتند به گوزگانان تا امیر محمد بهزودی بیاید و بر تخت ملک نشیند." چون امیر رضیالله عنه برین حالها واقف گشت تحیری سخت بزرگ در وی پیدا آمد و این تدبیرها که پیش داشت، همه بر وی تباه شد ..."