درباره كتاب 'نبرد':
بالتاسار بوستوس، روشنفکر آرژانتینی که خوانندهی آثار فیلسوفان عصر روشنگری است، برای تحقق بخشیدن به آرمانهای این فیلسوفان، و به انگیزهی عشقی ناممکن و یافتن معشوقی چندچهره و گریزپا، با امواج توفندهی انقلاب آزادیبخش امریکای لاتین همراه میشود. اما تقابل ناگزیر آن آرمانها با واقعیتهای این قاره حماسهای را که در تصور این روشنفکر آرمانطلب است بدل به ماجرایی یکسره متفاوت میکند. نبرد، در عین روایت رویدادهای این انقلاب، سیر و سلوک فکری و روحی بالتاسار بوستوس را به تصویر میکشد. این رمان رمانی است بیانگر نبرد میان فکر و واقعیت. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"شب بیست و چهارم ماه مهی 1810، دوست من بالتاسار بوستوس به اتاق خواب مارکیز دکابرا، همسر رئیس دیوان عالی نایبالسلطنهنشین ریو دلاپلاتا، رفت و کودک نوزاد این بانو را دزدید و به جای آن نوزاد سیاهی را در گهواره گذاشت که فرزند روسپیای بود که همان روزها پیش چشم مردم شلاق خورده بود.
این حکایت بخشی است از داستان سه دوست - خاویر دورگو، بالتاسار بوستوس و من، مانوئل وارلا - و یک شهر، یعنی بوئنوس آیرس، شهری که ما سه نفر تلاش میکردیم در آنجا برای خودمان چیزی یاد بگیریم و نیز شهر قاچاقچیهایی که خجالت میکشیدند مال و منالشان را به رخ مردم بکشند. اگر چه امروز جمعیت ما، که خودمان را پورتنو میخوانیم، سر به چهارصد هزار نفر زده، بوئنوس آیرس شهری ملالتخیز است، با ساختمانهای قوز کردهی کوتاه و کلیساهای عبوس ..."