درباره كتاب 'یاکوب فونگونتن':
یاکوب فونگونتن فرزند یک خانوادهی متمول است. اما او، شاید برای درآوردن حرص پدر و مادرش شاید هم فقط برای فرار کردن از سلطهی پدرانه، خانه را رها میکند و به آموزشگاهی شبانهروزی میرود که به امر تربیت خدمتگزار (Butler) برای خانوادههای سطح بالا میپردازد. کتاب از زبان یاکوب، ماجراهای او را در این آموزشگاه بازگو میکند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"آدم اینجا چیز زیادی یاد نمیگیرد. کمبود معلم داریم. ما پسربچههای آموزشگاه بنیامنتا به جایی نخواهیم رسید. یعنی همه ما در زندگی آیندهمان موجوداتی خواهیم شد بسیار حقیر و توسریخور. کاری که آنها با ما میکنند دست بالا این است. فرو کردن صبر و اطاعت توی کلههای ما، دو خصیصهای که نوید موفقیت اندکی میدهد یا اصلا هیچ موفقیتی به دنبال ندارد. موفقیتهای معنوی، چرا. ولی آخر این جور موفقیتها به چه دردی میخورد؟ این دستاوردهای معنوی که شکم آدم را سیر نمیکند. من دوست دارم ثروتمند بشوم، سوار درشکه بشوم و ولخرجی بکنم. با کرواس، یکی از همکلاسیهایم، در مورد این قضیه حرف زدم، اما او فقط با تحقیر شانه بالا انداخت و حتی مرا لایق یک کلمه حرف هم ندانست. کراوس اصولی دارد برای خودش، سوار خر مراد است، خر مرادِ خیال آسوده و این خر، خود یابویی است که آدمهای اهل تاختوتاز هم نمیتوانند سوارش بشوند ..."