ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
قصههای امشب - شبهای مهر
نویسنده:
اسدالله شعبانی (بازنویسی)
ترجمه:
ویدا لشگری فرهادی
ناشر:
ویدا
سال نشر:
1389
(چاپ
6
)
قیمت:
4000
تومان
تعداد صفحات:
70
صفحه
شابك:
964-6416-20-9
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 57 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'قصههای امشب - شبهای مهر':
اون قدیما پدر و مادرها و مادربزرگها و پدر بزرگها شب که میشد برای بچهها هر شب قصه میگفتند. این قصهها افسانههایی بودن که رویاهای قشنگ ما را میساختن. برای ما تکرار این قصهها خاطرات شیرین گذشته را بهیاد میآره. این قصهها فقط یه قصه نبود، نوازش و گرمای آغوش اون بزرگترها هم بود. این قصهها فقط یه قصه نبود یه قوت قلب برای شبهای توفانی بود. این قصهها یک بغل محبت بود برای هر شب. این قصهها یک سرپناه بود برای رویاها.
بیاییم قصههای امشب رو تکرار کنیم به خاطر ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
کتاب حاوی 30 قصه کوتاه است تا پدر و مادرها در هریک از شبهای ماه مهر، یکی از آن را برای بچهها بخوانند.
اولین داستان کتاب، "شنل قرمزی"، با این جملات آغاز میشود:
"در سرزمینی دور، مادری با دخترش زندگی میکرد. دختر خیلی دوستداشتنی و مهربان بود. روزی، مادر از بازار، پارچهی قرمزی خرید و با آن برای دخترش شنل و کلاهی درست کرد. دخترک از این هدیه آنقدر خوشش آمد که هیچوقت آن را از تن در نمیآورد. برای همین به او شنلقرمزی میگفتند.
در یک روز خوب آفتابی، مادر، یک کیک و یک شیشه مربای تمشک را که خودش درست کرده بود، در سبدی گذاشت و به شنلقرمزی داد و گفت: "این خوراکیها را برای مادربزرگت ببر." مادر بزرگ، حالش خوب نبود. او در آنطرف یک جنگل بزرگ زندگی میکرد. شنل قرمزی سبد را برداشت و جست و خیز کنان راه افتاد.
شنلقرمزی، توی جنگل میدوید، آواز میخواند. با پرندگان کوچک و جانوران جنگلی بازی میکرد؛ آنها شنلقرمزی را نمیترساندند و او را دوست داشتند ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!