درباره كتاب 'یک اتفاق تازه':
یک روز پنجشنبه صبح پدر و مادر جوزف او را در خانه تنها گذاشتهاند و بیرون رفتهاند. موقع بیرون رفتن، پدر به او گفته بود "امروز اتفاق تازهای میافتد." حالا جوزف تنها در خانه به دنبال آن اتفاق عجیب میگردد و تغییراتی خیالی به نظرش میرسد. اینکه دمپاییاش مثل یک پرنده بال درآورده. اینکه نیمکت توی نشیمن، تنهی یک تمساح است و ... جوزف با این خیالبافیها وقتش را میگذراند و منتظر است تا پدر و مادر زودتر به خانه برگردند.