درباره كتاب 'مرد صد سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد':
در خانه سالمندان قرار است تولد یکصد سالگی آلن کارلسن را جشن بگیرند. آلن در صد سالگی هوش و حواساش سر جایش است اما هیچ علاقهای به جشن تولد ندارد. برای همین هم در یک فرصت مناسب از پنجره اتاقش بیرون میپرد و ناپدید میشود!
او در مسیر ماجراجویی جدیدش به یک چمدان پر از پول برمیخورد که متعلق به قاچاقچیان مواد مخدر است. حالا هم قاچاقچیها در تعقیب او هستند هم پلیس …
کتاب رمانی است سرراست و مفرح و شگفتانگیز و گاه حتی قهقههآور که با هوشمندی و تخیلی غنی شخصیت اصلیاش را ناخواسته در میانه مهمترین رخدادهای تاریخی قرار میدهد. آلن کارلسن سرحالِ سهلگیر و "باریبههرجهت" نمونهای به یادماندنی به دست میدهد که "هیچ وقت برای شروع دیر نیست".
این رمان در جهان با توفیقی چشمگیر روبهرو شده و با انتشار ترجمههای آن در 35 کشور بیش از هشت میلیون نسخه از آن به فروش رفته است.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"دوشنبه، دوم مه 2005
شاید با خودتان بگویید که میشد زودتر تصمیمش را بگیرد، و آنقدر مرد باشد که دیگران را از این تصمیم باخبر کند. اما آلن کارلسن هرگز اهل تاملات طولانی نبود.
برای همین هنوز درست این فکر در مغز پیرمرد جایگیر نشده بود که پنجره اتاقش در طبقه همکف خانه سالمندان در شهر مالمشوپینگ را باز کرد و قدم به بیرون گذاشت - به باغچه.
این عملیات تلاش مختصری لازم داشت، چون آلن صدساله بود. در واقع درست در همین روز صدساله میشد. کمتر از یک ساعت دیگر جشن تولدش در تالار نشیمن خانه سالمندان شروع میشد. قرار بود شهردار بیاید. و روزنامه محلی. و همه سالمندان دیگر. و کل کارکنان، به رهبری خانم مدیر آلیس بدخلق.
فقط خود صاحب جشن تولد بود که خیال نداشت پیدایش شود ..."