درباره كتاب 'بهتزدگی':
مهشید جعفری در بخش "تازههای کتاب" فصلنامه نگاهنو (شماره 99، پاییز 1392) این مجموعه داستان را چنین معرفی میکند:
"مجموعهای از پنج داستان کوتاه. خیلی اتفاقی به دستش میگیرم. این روزها آنقدر داستان کوتاهنویسی و انتشار داستان کوتاه و داستانکوتاهخوانی فراوان و، مانند خیلی دیگر از این فراوانها، بد، شده است که ترجیح میدهم از همان اول، با حداقل انتظار این نوع کتابها را بخوانم. ولی این یکی انگار متفاوت است. "قوز نکن بودا" را، که داستان نخست کتاب است میخوانم و خوشم میآید و پیش میروم. حالا هم با وجدان آسوده کتاب را به شما معرفی میکنم. اگر از آندست خوانندهها نیستید که دوست دارند چیزهایی بخوانند که نه سر دارد و نه ته و نه قابل سردرآوردن است، یا از آن دست خوانندهها که انتظار دارند داستان کوتاه بالانس بزند و روی دستهایش راه برود، یا فکر میکنند که هر داستان باید رمز و رازی شگفت از دنیای رازهای ازلی و ابدی را نشان دهد یا بگشاید، خواندن بهتزدگی را به شما پیشنهاد میکنم."
داستان "قوز نکن بودا" با این جملات آغاز میشود:
"با صدای خسخس حرکت موجودی لابهلای برگها از خواب بیدار شدم. تلاش کردم پلکهای بیرمقم را کمی از هم باز کنم. اما همچون دریچههای زنگار گرفته که سالیان دراز روغنکاری نشده باشند از خود مقاومت نشان میدادند. صدا دوباره بر سطح برگها خزید. یکی از دریچهها را به زحمت باز کردم. یک هزارپای درشت و بالغ، صاف جلوی چشمهایم به سوی حفرهای تاریک پیش میرفت. آهنگ حرکتش نرم و موجدار بود. هر بار اندام آجریرنگش را در خود فرو میبرد و دوباره به جلو هل میداد، به آکاردئونی معیوب میمانست که با هر بار باز و بسته شدن آوایی خشک و ناموزون از آن به هوا بلند شود. موجی از گرسنگی بر جدارهی معدهام ترشح شد. آکاردئون خراب در آستانهی ورود به حفره بود که بیمعطلی خیز بلندی برداشتم و جانور را که تا نیمه در سوراخ فرو رفته بود از دمش قاپ زدم و درسته بلعیدم ..."