درباره كتاب 'عمارت گالانت':
اولیویا پرایر در شبانهروزی دخترانه مریلانس بزرگ شده است و تنها چیزی که او را به گذشتهاش متصل میکند دفترچه خاطرات مادرش است - که آنهم نوشتههایش عجیب و غریب است و گاهی آدم فکر میکند از ذهنی پریشان تراوش کرده است. بالاخره اما اولیویا نامهای دریافت میکند که از او دعوت کرده تا به خانه، عمارت گالانت، برگردد. وقتی اولیویا به گالانت میرسد، کسی به استقبال او نیامده. اما اولیویا قصد ندارد اولین جایی را که احساس میکند خانه است، ترک کند. اصلا هم مهم نیست که پسر عمویش متیو پرخاشگر است یا در راهروهای گالانت موجوداتی عجیب و نیمهمرئی در حال گشتزنی هستند.
اولیویا میداند که گالانت رازهایی در خود پنهان کرده و مصمم است آنها را فاش کند. هنگامی که او درست در لحظه مناسب از یک دیوار ویران شده عبور میکند، خود را در مکانی مییابد که هم عمارت گالانت است و هم نیست. انگار به سرزمین دیگری قدم گذاشته؛ یک جهان موازی. آنجا عمارتی در حال فروپاشی است، که در آن موجودات عجیب و غریبی که قبلا دیده کاملا مرئی هستند و چهرهای مرموز بر همه چیز حکمرانی میکند. اولیویا متوجه میشود که پدرش ممکن است از کجا آمده باشد.
اولیویا همیشه دلش میخواسته به جایی تعلق داشته باشد، اما آیا انتخاب او زندگی به عنوان یک پرایر و محافظت از جهان ما در برابر ارباب خانه است؟ یا ترجیح میدهد در کنار ارباب جای بگیرد؟