داستان با این جملات آغاز میشود:
"توران کوچولو توی یک روز بهاری زیر چادری در باغ شمیران به دنیا آمد. مادرش آلمانی بود و لالایی فارسی بلد نبود. به زبان آلمانی برای بچههایش این لالایی را میخواند: "اگر من یک گنجشک بودم، پرواز میکردم، میرفتم آن سر دنیا. اما حالا که نیستم! پس بگذار همینجا خوب زندگی کنم. زندگیام را خوب بسازم." همین شد که توران عاشق گنجشکها شد ..."