داستان با این جملات آغاز میشود:
"غلامرضا کوچولو در خانیآباد، یکی از محلههای جنوب شهر تهران، به دنیا آمد. او کوچکترین فرزند خانوادهای هفتنفره بود. خواهر و برادرهایش مجبورش میکردند کارهای خردهریز خانه را انجام دهد و چون تپل و کمتحرک بود، او را "غلام تپل" صدا میکردند!
غلامرضا درس و مدرسه را دوست داشت؛ اما به خاطر کمک به درآمد خانوادهاش نتوانست سالهای زیادی به مدرسه برود، پس به دکان نانوایی سر کوچهشان رفت تا چانهگیر نانوایی شود. کمی بعد، در یک مغازه نجاری مشغول بهکار شد. آن زمان بچهها برای یادگفتن کار و حرفه مدتی پیش یک استاد، شاگردی میکردند و کارهایی مثل جاروزدن مغازه و جابهجاکردن ابزار را انجام میدادند، تا علاوهبر کسب درآمد، فوتوفنهای کار را یاد بگیرند و بعد از چند سال خودشان استادکار شوند ..."