داستان با این جملات آغاز میشود:
"مریم کوچولو در یکی از روزهای اردیبهشت سال 1356، که تهران زیباترین روزهایش را میگذراند، به دنیا آمد. در خانوادهای متوسط که هم پدر و هم مادر فرهنگی بودند.
یک خواهر کوچکتر از خودش هم داشت که مریم برایش کتاب میخواند و یک برادر بزرگتر که برایش کتاب میخرید و او را به ریاضی علاقهمند کرد.
مریم به زندگی زنان مشهوری که کارهای بزرگی کرده بودند علاقه داشت: زنانی مانند ماری کوری و هلن کلر. کتابهایی که دربارهی آنها بود را میخواند ..."