فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"اواخر بعدازظهری د ماه ژوئن سال 1905 بود. ماد مونتگمری در آشپزخانهی منزل مادربزرگ به نوشتن مشغول لود. نه پشت میز بلکه روی آن، پاهایش را منظم روی راحتی کنار میز گذاشته بود، و دفترش به زانو تکیه داشت. اگر کسی برای پستکردن چیزی میآمد، که اتفاق کاملا محتملی بود، از اینجا میتوانست ببیند و فورا پایین بپرد. آشپزخانه کارکردی دوگانه داشت، پستخانهی کوندیش هم بود؛ روستای کوچک ساحلی جزیرهی پرنس ادورد.
ماد سیساله بود، اما جوانتر میزد. با نوجوانیهایش فرق چندانی نکرده بود. چشمان آبیطوسی درشت و شاداب با مژههای بلند، و دهانی کوچک که گاهی پشت دستانش مخفی میکرد چرا که تصور میکرد دندانهایش عیب بزرگی در صورتش هستند. قد متوسطی داشت، خوشتراش و ترکهای بود و صاف میایستاد. به نظر خودش تنها زیباییاش موهای تابدار و براقش بود، ویژگیای که از مادر مرحومش به ارث برده بود. شبها وقتی بازشان میکرد، طرههای نرم و قهوهایاش تا زیر زانوهایش میرسیدند، اما اکثر اوقات آنها را بالای سرش جمع میکرد، و زیر پرزرقوبرقترین و باشکوهترین کلاههایی که میتوانست گیر بیاورد سنجاق میکرد ..."