درباره كتاب 'قندیل کوچک':
امیر پیری میمیرد و وصیت میکند که دختر کوچکش تنها وقتی میتواند جانشین او باشد و بر تخت بنشیند که بتواند خورشید را به قصر بیاورد. دخترک تلاش میکند تا وصیت پدر را اجرا کند، اما اینکار غیرممکن است. پس در شهر اعلام میکند که هرکس بتواند به او کمک کند، پاداش و جواهرات بسیار به او خواهد بخشید. اما هیچکس برای انجام این کار غیرممکن قدم به پیش نمیگذارد.
فرصت امیرزاده در حال اتمام است که پیرمردی در جلوی در قصر ظاهر میشود و ادعا میکند که میتواند به دخترک کمک کند. اما نگهبانان قصر او را به داخل راه نمیدهند و او هم از همانجا بازمیگردد. در حالی که هنگام بازگشت از نگهبانها میخواهد که از قول او به امیرزاده بگویند: "... اگر پیرمردی نتواند وارد قصر شود، چگونه خورشید وارد قصر خواهد شد؟" ...
(مخاطب کتاب گروه سنی "ج" و "د" در نظر گرفته شده است)