ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
حکایت امیرارسلان نامدار
نویسنده:
محمدرضا شمس (بازنویس)
ناشر:
پیدایش
سال نشر:
1387
(چاپ
3
)
قیمت:
2000
تومان
تعداد صفحات:
149
صفحه
شابك:
978-964-6695-30-6
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 43 نفر
امتیاز كتاب:
(5 امتیاز با رای 1 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'حکایت امیرارسلان نامدار':
داستان "امیرارسلان نامدار" یکی از داستانهای معروف در ادبیات فارسی است. نه، وحشت نکنید. این کتاب از اون چیزهایی نیست که توی کتاب فارسی میذارن و پر است از لغتهای قلمبه، سلمبه! "متخصصین" این کتاب را در قفسهی ادبیات عامیانه قرار میدهند و منظورشان این است که متن داستان آنقدر ساده و روان است که اکثر مردم (پیر، جوان، باسواد، بیسواد، ...) آن را میفهمند و ازش لذت میبرند!
ماجرا مثل همیشه دربارهی شاهزادهای است که با شاهزاده خانومی آشنا میشه و یک دل نه صد دل عاشق اون میشه (البته ارسلان داستان ما در حقیقت تصویر نقاشی فرخلقا را میبینه و عاشق میشه!) داستان شرح مبارزهی امیرارسلان با غولها و دیوها و سحر و جادویی است که پدر فرخلقا به خدمت میگیرد تا دخترش را از این شاهزادهی عاشق دور نگه دارد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"و اما ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرینگفتار، چنین روایت میکنند که در روزگار قدیم، بازرگان ثروتمندی زندگی میکرد که به او خواجه نعمان میگفتند. خواجه نعمان مردی زیرک و دانا بود و با آنکه بیش از چهل سال نداشت، در کار تجارت استاد بود و از علوم روزگار خود سررشته داشت و علم نجوم را به خوبی میدانست.
روزی خواجه نعمان قصد سفر به هندوستان کرد. پس دستور داد غلامانش کالاهای مورد نیاز را تهیه کردند و راهی سفر شد. کشتیای اجاره کرد و بارها را داخل آن گذاشت. حدود ظهر بود که بادبانهای کشتی را برافراشتند و کشتی به حرکت درآمد. کشتی چون قویی سبکبال، سینه آب را میشکافت و جلو میرفت ..."
نظر كسانی كه كتاب را خواندهاند:
آوا فروتن:
واقعا زیبا و ادبی