ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
کتاب گورستان
(The Graveyard Book)
نویسنده:
نیل گیمن
(Neil Gaiman)
ترجمه:
کیوان عبیدی آشتیانی
ناشر:
افق
سال نشر:
1402
(چاپ
4
)
قیمت:
150000
تومان
تعداد صفحات:
352
صفحه
شابك:
978-964-7822-69-5
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 4 نفر
امتیاز كتاب:
(3.67 امتیاز با رای 3 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'کتاب گورستان':
در شبی مهآلود قاتلی بدطینت وارد خانهای میشود تا ماموریت شوم خود را به انجام برساند. او موفق میشود تا با خنجر خود اکثر اعضای خانواده را از پای درآورد. اما در این میان فرزند نوزاد خانواده بصورت معجزهآسایی از دست او میگریزد و وارد گورستانی میشود که در همسایگی خانه قرار دارد.
اهالی گورستان، ارواح اهالی شهر در زمانهای دور و نزدیک، تصمیم میگیرند نوزاد را به فرزندخواندگی قبول کنند و از او نگهداری نمایند. آنها اسم نوزاد را “نوبادی” (هیچکس) میگذارند. سالها میگذرد و باد در گورستان بزرگ میشود اما نیروهای خطرناکی که جان خانوادهاش را گرفتهاند همچنان به دنبال او هستند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"دستی در تاریکی خنجری را گرفته بود. خنجر دستهای از استخوان سیاه صیقلی داشت و تیغهای بهتر و برندهتر از هر تیغی. اگر به بدن کسی فرو میرفت شخص تا مدتی حس نمیکرد جایی از بدناش بریده شده است.
خنجر هر آنچه را که برای انجاماش به آن خانه آورده شده بود انجام داده و حالا دسته و تیغهاش خیس بود.
لایِ در خیابان هنوز باز بود، و خنجر و مردی که آن را در اختیار داشت از همانجا به داخل خانه آمده بودند و باریکههایی از مه شبانه پیچ و تاب میخورد و از لای درِ باز به داخل میخزید.
مردکِ همهکاره در پاگرد مکثی کرد. با دست چپ دستمال سفید بزرگی را از جیب کت سیاهاش بیرون آورد و با آن خنجر و دست راستِ پوشیده در دستکشاش که خنجر را گرفته بود پاک کرد؛ بعد دستمال را به کناری گذاشت. شکار تقریبا تمام شده بود. زن را در بسترش، مرد را کف اتاق خواب و بچهی بزرگتر را در اتاق خوش آب و رنگاش و در میان اسباببازیها و ماکتهای نیمهکارهاش رها کرده بود. فقط بچهی کوچولو و نوپای خانواده باقی مانده بود. با کشتن او ماموریتاش به پایان میرسید …"
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!