داستان با این جملات آغاز میشود:
"از درِ مدرسه که میرفتم تو، سرم را برگرداندم و نگاهی انداختم به انسانی که کلید ورودم به "زندگی" را فشار داده بود. من او را "بابا" صدا میزنم. بابا، بعد از اینکه 13 عکس ازم گرفت، بغلم کرد و برایم در روز اول مدرسه آرزوی موفقیت کرد.
قد بابا 184 سانتیمتر است و موهای فرفری پرپشتی دارد که زمانی قهوهای بودند، اما حالا 63% خاکستری است. چشمهای آبیِ روشنش خیلی وقتها کاملا بازِ باز است، که مطابق دادههای من درباره حالات چهره، معمولا نشانه عصبانیت یا تعجب است. اما چون ساعتها در آزمایشگاه پیش او بودهام، میدانم که به طور کلی آرام و خونسرد است. بابا به طور میانگین هر 32 ساعت یک بار از کوره درمیرود که برای یک انسان کم به حساب میآید ..."