ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
هیولا
(The 18th Emergency)
نویسنده:
بتسی بایارس
(Betsy Byars)
ترجمه:
پروین علیپور
ناشر:
سروش
سال نشر:
1383
(چاپ
1
)
قیمت:
700
تومان
تعداد صفحات:
112
صفحه
شابك:
978-964-376-038-3
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 89 نفر
امتیاز كتاب:
(2.5 امتیاز با رای 2 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'هیولا':
بنجی و دوستش ازیه، اغلب دربارهی رویارویی با پیشامدهای غیرمنتظره، مانند روبهرو شدن با تمساح، هشتپا، دراکولا و چیزهایی نظیر اینها با هم بحث میکردند. اما اکنون، بنجی ناگزیر است با هیولایی وحشتناکتر از همهی اینها، با همرمن، بزرگترین شاگرد مدرسه، بجنگد! چه کاری از دستش برمیآید؟ (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"کبوترها با پروازی تند و تیز از کوچه بیرون زدند و روی سایهبان مغازهی خواربار فروشی جا خوش کردند. سگی که جعبه پارهی نوعی شیرینی را به دهان گرفته بود، از کوچه بیرون دوید. آنگاه سر و کلهی پسر پیدا شد.
پسر، سفت و سخت میدوید. لحظهای در پیادهرو درنگ کرد، به هر دو طرف نگاهی انداخت. دید که خیابان خلوت و خالی است. به راهش ادامه داد. سگ متوجه هراس پسر شد و با او شروع کرد به دویدن.
هر دو، با هم به سوی یک ساختمان میدویدند. پاهای سگ چنان کوتاه بود که انگار تنهاش روی چند تا چرخ حرکت میکند. جعبهی شیرینی به پیادهرو میخورد. حیوان از پسر چشم برنمیداشت؛ زیرا نمیدانست که اصلا چرا دارند میدوند! اما پسر میدانست. او حتی به سگ که در کنارش میدوید، یا به رد خردههای شیرینی پشت سرش توجه نداشت.
ناگهان قدمهایش را آهسته کرد، از چند پله بالا رفت و وارد یک مجتمع آپارتمانی شد. سگ ایستاد. احساس کرد که خطر برطرف شده است. با وجود این، یک آن پای پلهها توقف کرد. بعد برگشت تا خردههای شیرینی روی پیادهرو را بخورد و به کبوترها که به هوای برچیدن آنها فرود آمدهبودند، دندان نشان بدهد! ..."
نظر كسانی كه كتاب را خواندهاند:
ريحانه عارفنژاد:
سه تا ستاره دادم چون داستان روند چندان جالبی نداشت و من از شخصیت اصلی خوشم نمیامد.