فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"محلی نزدیک به آلو شرانت که به آن ورنی میگویند.
این یادداشتهای روزانهی من است. اگر برحسب اتفاق آن را گم کردم، از تو که آن را مییابی، خواهش میکنم لطف کنی و آن را به دست دخترعمویم، فیوردیلیس برتی، در دهکدهی لومیو در جزیرهی کرس برسانی. اسمت را پایین این صفحه بنویس و به یاد داشته باش که با این کار، خبرهای مربوط به لئونتا و بوناوانتور را به تنها فرد خانوادهشان میرسانی. من، لئونتا، امروز که شانزده مهی 1804 است و چهارده سال دارم، از صمیم دل از تو تشکر میکنم. پس این یادداشتها را به محض اینکه توانستی (عجله کن!) به چاپار سریعالسیر کرس بسپار.
دختر عموی عزیزم فیوردیلیس،
اگر این دفتر در دست توست، بدان که آدم خوبی آن را برای تو فرستاده است. از تو جدا خواهش میکنم که از طرف من از او تشکر کنی. این بدان معناست که چیزی مرا از ادامهی این تحقیق بازداشته است. به من قول بده که به جای من آن را دنبال کنی. من تمام جزئیات را روزبهروز برایت مینویسم؛ شاید یکی از آنها به دردت بخورد ..."