فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"فروغ فرخزاد زمستان 1313 در تهران به دنیا آمد؛ ماه دی. زمستان بعدها در شعرش تصویر مهمی شد. برف سفید زمستان به او آرامش میداد. برف، تصویری از پاکی و صداقت و درستی بود. وقتی برف روی شهر مینشیند، همهچیز سفید میشود. انگار همهی رنجها و غصهها ناپدید میشوند.
وقتی فروغ به دنیا آمد رضاشاه حکومت میکرد. قاجاریه تمام شده بود و پهلوی اول سر کار بود. زمانِ قاجار زنانِ بسیار کمی میتوانستند بنویسند. بعضی از این زنان شعر نیز میگفتند. بعضی از آنها میتوانستند همراه شاه یا نزدیکان او به سفر بروند و خاطرات روزانهشان را یادداشت کنند. اما هنوز تعدادشان بسیار کم بود و از طبقات بالا بودند ..."