ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
جای خالی می
(Missing May)
نویسنده:
سینتیا رایلنت
(Cynthin Rylant)
ترجمه:
نسرین وکیلی
ناشر:
چشمه
سال نشر:
1384
(چاپ
1
)
قیمت:
1000
تومان
تعداد صفحات:
94
صفحه
شابك:
978-964-362-179-0
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 48 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'جای خالی می':
سامر دختر نوجوان یتیمی است که از بچگی میان اقوام مختلفش دست به دست شده. اما بالاخره در شش سالگی عمعهاش می و همسر او اب سامر را نزد خود میبرند و از آن به بعد سامر نزد این زوج مسن که عاشقانه همدیگر را دوست دارند زندگی میکنند.
اما شش سال بعد عمه می بطور ناگهانی میمیرد. مرگ او اب را شدیدا افسرده میکند و سامر نمیداند باید چکار کند تا او از این وضعیت دربیاید. وقتی کلتوس، دوست و همکلاس سامر، به اب میگوید که کسی را میشناسد که میتواند با روح درگذشتگان ارتباط برقرار کند اب تصمیم میگیرد به دیدار این احضارکننده روح برود چون معتقد است که روح عمه می هنوز در اطراف آنها حضور دارد. بنابراین اب، کلتوس و می راهی سفر میشوند تا با این شخصیت مرموز دیدار کنند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"وقتی می مرد، بعد از مراسم، اب به تریلی برگشت، لباس خوب خود را درآورد و لباس خانه پوشید، سپس به داخل اتومبیل رفت و بقیهی شب را در آن گذراند. آن اتومبیل کهنه از زمانی که یادم میآید همان جا کنار لانه سگ پارک شده بود و علفهای هرز طوری دور و بر آن را گرفته بود که اگر دقت نمیکردی نمیتوانستی آن را ببینی. و من سالها سر در نمیآوردم که چرا اب خودش را از شر این ماشین قراضه خلاص نمیکند، تا اینکه این کار او را بعد از مراسم خاکسپاری دیدم. آنوقت فهمیدم که این ماشین کهنه حتی اگر به نظر همهی مردم دنیا هم دور انداختنی میآمد اب دلیلی برای نگه داشتن آن داشت و وقتی می مرد این دلیل برای خود او هم روشن شد.
من هرگز ندیده بودم دو نفر اینقدر همدیگر را دوست داشته باشند. حتی شش سال پیش که به اینجا آمدم و کوچکتر از آن بودم که به عشق فکر کنم، گاهی اوقات که به آن دو نگاه میکردم اشکهایم سرازیر میشد. به همین دلیل حدس میزنم در قسمتی از عمق وجودم با عشق آشنایی داشتهام و امیدوار بودم که روزی همهی عظمت آن را ببینم. اولین بار، یک شب که در آشپزخانه نشسته بودیم و اب به می کمک میکرد تا موهای بورش را ببافد آنقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که دلم میخواست به جنگل بروم و از فرط شادی تا آخر عمرم گریه کنم. اما به زحمت جلوی خودم را گرفتم ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!