درباره كتاب 'ماجرا فقط این نبود: شش جستار دربارهی زندگی در کنار ادبیات و هنر':
زیدی اسمیت فقط 25 سال داشت که با رمان "دندانهای سفید" به قله موفقیت ادبی رسید. در این نوزده سالی که از آن زمان گذشته، همواره در کانون توجه بوده و نوشتههایش با خودش رشد کردهاند. جستارهای او شرح این بلوغ است؛ بازنگری دائمی زندگی و شیوهی نوشتن و خواندن، کنجکاوانه نگاهکردن به هر مرحله از زندگی و بدیهی ندیدن باورهای تثبیت شده. او در جستارهایش نه در مقام نویسندهای جاافتاده، که در مقام نویسندهای مشتاق یادگیری، یک مادر درگیرِ ادبیات و یک دورگهی بریتانیایی جاماییکایی از طبقهی متوسط، بلندبلند فکر میکند تا تاملاتش به گفتوگویی بینجامند و راههای تازهتری برایش باز کنند. اسمیت به آزادی تفکر و لزوم در خود نماندن معتقد است، و اینکه بیثباتی در نظر نشانهی باورداشتن است؛ باور به اینکه شاید ماجرا فقط این نباشد، که شاید حقیقت در سویهی دیگری از زندگی باشد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
اولین جستار کتاب با عنوان "خوشی" با این جملات آغاز میشود:
"شاید بیفایده نباشد که بین لذت و خوشی تمایز قائل شویم. اما لابد هرکسی، دائما، خودش این کار را خیلی راحت انجام میدهد، و فقط منم که اینوسط گیج میزنم. ظاهرا بیشتر مردم حس میکنند که خوشی غلیظترین حالتِ لذت است و در همان جاده میشود بهش رسید؛ فقط کافی است کمی دیگر در همان مسیر پیش بروی. تجربهی من اینطور نبوده و اگر ازم بپرسید که آیا تجربههای خوشتری در زندگیام میخواهم یا نه، اصلا مطمئن نیستم که بگویم آره، درست به این دلیل که معلوم شده خوشی احساسی است که مدیریتش سخت است. برای من یکی که بههیچوجه بدیهی نیست چطور باید خوشی را با بقیهی زندگی روزمرهمان وفق بدهیم ..."