بخريد و بخوانيد ...
نازبالش

نازبالش

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی 
ناشر: معین
سال نشر: 1403 (چاپ 13)
قیمت: 130000 تومان
تعداد صفحات: 160 صفحه
شابك: 978-964-165-030-0
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 110 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (3 امتیاز با رای 1 نفر)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'نازبالش':

داستان زندگی مردمی متوسط در شهرکی تازه‌پاگرفته به نام "شهرک آرزو" که به‌جای روستای کهنه‌ی "عدس‌کار" بنا شده‌است، شهرکی که "جمعیّت زیادی نداشت و بیشترشان فقیر و دست‌به‌دهان بودند". مردم شهرک آرزو یا روستای عدس‌کار پیشین از آسان‌برچی تا شهردار و رئیس بانک درگیر به‌کار انداختن ساعت بزرگ شهرک می‌شوند که سالهاست از کار افتاده و هیچ‌یک با وجود‌ اینکه هرروز ازکنار آن عبور می‌کنند هرگز متوجه آن نمی‌شوند تااین‌که پسری جوان به‌نام "مهربان" که براثر خوردن تخم کدو باهوش شده‌است نگاهش به ساعت می‌افتد، آن را می‌بیند و درپی کشف آن درمی‌یابد که این ساعت غول‌آسای ازکارافتاده را روزی پدربزرگِ تاجر او از آلمان آورده و برروی بقایای برج‌وباروی هزارساله‌ی شهر قرار داده‌است. او تصمیم می‌گیرد ساعت و یاد پدربزرگش، هردو را زنده کند. به‌دنبال همین تصمیم افراد دیگری وارد قصه می‌شوند که وجود هریک نقطه‌ی عطفی در پیشرفت تصمیم "مهربان" و درنتیجه فرجام قصه است. (برگرفته از معرفی مریم فرحناکیان در وبلاگ غزل زندگی)
داستان با این جملات آغاز می‌شود:
"روی "نازبالش" پنج تا تخم درشت کدو تنبل بود. تخمه‌ها را عین علامت سوال چیده بود، این‌جوری "؟". تخمه‌فروش نازبالش را روی دو دست گرفته بود، ایستاده بود کنار خیابان. انتظار می‌کشید آدم خوبی پیدا شود، هزار تومان بدهد و یکی از آن تخمه‌ها را بخرد و بخورد.
تخمه‌فروش مثل خل و چل‌ها لباس پوشیده بود. عین دلقک‌ها! تو گرما، کلاه پشمی گشاد و نوک تیزی گذاشته بود سرش و پیراهن دراز آبی‌رنگی پوشیده بود تا قوزک پاش. کلاهش سفید بود و دورش خط قرمز داشت. رویه‌ی نازک نازبالش پارچه‌ی مخملی و سرخ بود. تخم‌های درشت و سفید کدو تنبل روی سرخی پارچه، در آفتاب درخشان تابستان، برق برق می‌زد و چشم را می‌گرفت. مثل مرواریدهایی که جواهرفروش‌ها روی پارچه‌ی این‌جوری و این رنگی می‌گذارند ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!