درباره كتاب 'شاهزادهای که خر شد: خدیوزاده جادو شده':
قهرمان این داستان، ملانصرالدین، شخصیت افسانهای زندهدل و بذلهگوست که با دوست وفادار خود، خر چموش خویش، نیمی از جهان را پیموده و در همه جا خاطرات نیکی از خود به یادگار گذاشته است. اینبار ملانصرالدین را در کوچه پس کوچههای پرپیچ و خم شهر باستانی خجند و میدانهای پرهیاهوی خوقند مییابیم و حکایات شیرین او را از زبان و قلم نویسنده با قریحه روس میخوانیم. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"ملانصرالدین بخارا را ترک گفت و با همسر خود گلجان به اسلامبول و از آنجا به عربستان رفت.
او که همیشه خانهبهدوش بود، هرگز مدت زیادی در یک جا نمیماند. سپیدهدم خرها را پالان میکرد - خر سفید را برای گلجان و خر موشی را برای خودش - و از نو به راه میافتاد و منزل به منزل طی منازل میکرد و هر شب را در جایی به صبح میآورد. صبح در گردنههای کوهستانی در میان برف و بوران از سرما یخ میکرد و ظهر در درههای سنگلاخ از گرمای طاقتفرسا لبانش خشک میشد و شب در دشتهای پر از سبزه و گل هوای خنک و لطیف استنشاق میکرد و از نهرها و جویبارها آب گلآلودی را مینوشید که همان روز سرچشمه آن را در میان یخها و برفهای کوهستان دیده بود ..."