درباره كتاب 'آبشار یخ':
شاهزاده خانم سولویگ و خواهر و برادر کوچکش با شروع جنگ به قلعهای در میان کوههای سر به فلک کشیده پناه میبرند. بچهها هر روز چشم به راه رسیدن خبر پیروزی پدرشان هستند تا به خانه بازگردند. اما زمستان از راه میرسد و با یخ بستن آبدره، همه در قلعه گرفتار میشوند.
خیلی زود عدهای از جنگجویان مسموم میشوند و میمیرند و بچهها دیگر نمیدانند به چه کسی تکیه کنند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
(گروه سنی مخاطب کتاب سنین 8 تا 12 سال در نظر گرفته شده)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"آبدره آرامآرام یخ میبندد. از لبهی صخرهی نزدیک قلعهمان به تماشای این منظره میایستم، هر روز یخها بخش بیشتری از مسیر باریک و پرپیچ و خم آبهای اقیانوس را به تصرف خود درمیآورند. یخها، امواج و آبهای نیلگون آبدره را با فشار بیرون میرانند و در همان حال ما را به داخل قلعهمان. زمستان از راه میرسد تا دیواری دور قلعهمان بکشد، پشت برفها پنهانمان کند و در امان نگهمان دارد. قصد پدرم دقیقا همین بود.
امروز باد سردی میوزد که جز عطر روحفرسای شبنمهای یخزده، بوی دیگری با خود ندارد. از میان پوستین و پیراهن پشمیام، سرمای گزنده را تا مغز استخوانم حس میکنم. برادر کوچکم هرالد، کنارم ایستاده و بخار نفسهایش را تماشا میکند ..."