درباره كتاب 'پسرکی با پیژامهی راهراه':
برونو پسربچه نه سالهای است که در حین جنگ جهانی دوم به همراه والدینش در برلین زندگی میکند. پدر برونو یکی از سران ارتش نازی است و پس از دیداری با پیشوا (هیتلر) ارتقا مقام پیدا میکند و ماموریت مییابد تا فرماندهی یک کمپ یهودیان را برعهده بگیرد. به همین خاطر او و خانوادهاش به خارج از برلین و نزدیکی کمپ نقل مکان میکنند.
برونو از اینکه مجبور شده مدرسه و دوستانش را ترک کند خیلی ناراحت است. او در خانه جدید تنهاست و هیچ بچه همسن او در اطراف خانهشان زندگی نمیکند. اما یک روز برونو متوجه محوطهی حصارکشی شدهای در نزدیک خانهشان میشود و تصمیم میگیرد این منطقه ناشناخته اطراف خانهشان را کشف کند. او در آنسوی حصار شموئیل را پیدا میکند، پسربچهای همسن خودش که لباس راهراه مسخرهای به تن کرده است. برونو و شموئیل با همدیگر دوست میشوند و روزها بدون آنکه پدر و مادرشان متوجه شوند و در حالی که همیشه حصاری میانشان قرار دارد، ساعتها به صحبت با یکدیگر میگذرانند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"یک روز بعدازظهر، وقتی برونو از مدرسه به خانه آمد، از دیدن ماریا، خدمتکار خانه، که همیشه سرش پایین بود و هرگز سرش را از روی فروش بلند نمیکرد شگفتزده شد. در اتاقخواب برونو ایستاده بود و تمام وسایل او را از کمدش درمیآورد و آنها را در چهار صندوق بزرگ چوبی جا میداد، حتا چیزهایی را که آن پشت پنهان کرده و متعلق به او بود و کسی حق نداشت به آنها دست بزند.
تا آنجا که در توانش بود با لحنی مودبانه پرسید "چی کار داری میکنی؟" زیرا هر چند اصلا خوشحال نبود از اینکه بیاید خانه و ببیند کسی دست به وسایل او میزند، اما مادرش همیشه به او گوشزد کرده بود که با ماریا با احترام رفتار کند و اصلا مثل پدرش با او حرف نزند ..."