ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
ملکبهمن: ابن فریدون شاه ختایی
نویسنده:
-
ناشر:
ققنوس
سال نشر:
1394
(چاپ
1
)
قیمت:
9000
تومان
تعداد صفحات:
207
صفحه
شابك:
978-964-311-661-3
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'ملکبهمن: ابن فریدون شاه ختایی':
داستانهای عامیانه فارسی گنجینههایی از مضمون، تمثیل، ضربالمثلها و آداب و رسوم فارسیزبانان به شمار میروند. توجه به چنین گنجینههایی، در اصل، پاسداشت فرهنگ و ادب کهن سرزمینی است به وسعت زبان فارسی.
چه بسیار کسان که با خواندن این داستانها با کتاب پیوندی همیشگی یافتهاند، زیرا این داستانها که اغلب روایت پهلوانی و مردانگی و عشقند، با نثری شیرین و پرطمطراق، با افسانهسازی و خیالپردازی خواننده را بر سر شوق میآورند و به خواندن ترغیبش میکنند.
انتشارات ققنوس با بهرهگیری از نسخههای متعدد و به کارگیری رسمالخط جدید بر آن است تا آثار ماندگار ادبیات عامه در مجموعهای خوشخوان و به دور از لغزش منتشر گردد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرینگفتار و خوشهچینان خرمن سخندانی و صرافان بازار معانی و چابکسواران میدان دانش توسن خوشخرام سخن را بدین گونه به جولان درآوردهاند که در شهر ختا پادشاهی بود که او را ملکفریدونشاه میگفتند، دو پسر داشت که در حسن جمال و شجاعت و دلاوری یگانه آفاق بودند. یکی را ملکبهمن و دیگری را ملکسهراب میگفتند. ملکسهراب یازده ساله بود و ملکبهمن هیجده سال داشت و به سواری زیاده مایل بود و دویست سوار مخصوص داشت که همیشه با او بودند.
روزی سواران مرکب میتاختند و غزالان را به خاک هلاک میانداختند که ناگاه آهوی خوش خط و خالی نمودار شد. ملکبهمن گفت: "کسی از عقب آهو نرود که میخواهم او را زنده بگیرم." پس کمند شصت خم ابریشمی را بر سر دست درآورده سر بر یال مرکب در عقب آهو نهاده روانه شد ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!