درباره كتاب 'پینبال، 1973':
داستان دومین اثر موراکامی در کارنامهی اوست که در سال 1980 نوشته شده. زمانی که هنوز به شهرت جهانی نرسیده بود. مجله گاردین در مقالهای اعلام میکند که "سبک موراکامی" در همین سه اثر اول او هم (که به "سهگانهی موش" معروف هستند) به خوبی قابل تشخیص است.
در این داستان راوی برای خواننده از عشقش به بازی پینبال میگوید و ماجرای جستجویش برای پیدا کردن دستگاه پینبال محبوباش را برای او تعریف میکند. مطابق معمول، داستان موراکامی "قصه"ی چندانی ندارد و خطی داستانی را دنبال نمیکند. بنابراین خواننده برای آنکه خواندن کتاب را تاب بیاورد باید به "سبک موراکامی" علاقمند باشد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"آنقدر لذت میبردم از شنیدن قصههایی دربارهی جاهایی خیلی دور که دیگر بفهمی نفهمی شده بود مریضی.
آنزمانها، که الان شیرین دهسالی ازش گذشته، میرفتم اینور و آنور و از آدمها میخواستم برایم تعریف کنند کجا دنیا آمدهاند و بزرگ شدهاند. حتما آنروزها حسابی شنوندهی خوب کم بوده، چون سراغ هرکی میرفتم، خیلی مشتاق و پرشور برایم حرف میزد. دور و بر که پیچید دارم چه کار میکنم، دیگر حتا کمکم آدمهایی میآمدند پیشم که توی عمرم چشمم بهشان نیفتاده بود، فقط برای این که قصههایشان را برایم تعریف کنند ..."