درباره كتاب 'خندههای تربچهای':
یک روز صبح تربچهای در باغچه با نور خورشید از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که او دیگر مثل روزهای قبل زیر خاک نیست. اولش کمی میترسد. حتی سعی میکند با دو تا گیلاس که اونها هم از روی درخت کنده شده و کنار باغچه افتادهاند سر صحبت را باز کند. اما گیلاسها به او محل نمیگذارند و "تحویلش نمیگیرند!" در همین حین که تربچه کوچولو غمگین مانده که باید چکار کند، دختربچهای به حیاط میآید و او و گیلاسها را در سبدش میگذارد و با خود به داخل خانه میبرد. در آنجا دختر کوچولو و دوستش گیلاسها را گوشوارهی عروسکشان میکنند و تربچه را هم به شکل گردبندی برای عروسک درمیآورند. حالا دیگر تربچه خوشحال است و از اینکه از زیر خاک درآمده غصه نمیخورد.
(گروه سنی مخاطب این کتاب در شناسنامه آن "الف" و "ب" درج شده)