درباره كتاب 'نقاش':
نقاش فقیری بود که از مال دنیا هیچ چیز نداشت. یک روز او با استفاده از موهای سرش قلممویی درست میکند. حالا برای اینکه بتواند نقاشی بکشد نیاز به رنگ دارد. او به نزد آقای آبی، آقای زرد، آقای سبز، و آقای قهوهای میرود و از هرکدام خواهش میکند تا مقداری از رنگشان را به او بدهند تا بتواند نقاشی کند. اما رنگها همهشان او را از خود میرانند و به او میگویند که تنبل و بیکاره و ولگرد است. اما نقاش بالاخره فکر بکری به ذهنش میرسد. او انگشتش را خراش کوچکی میدهد و قطرهای از خون خودش را بر روی بوم میآورد. حالا او برای نقاشی رنگ قرمز در اختیار دارد …
(گروه سنی مخاطب این کتاب در شناسنامه آن "ب" درج شده)