ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
مرگ سراغ اسقف اعظم میآید
(Death Comes for the Archbishop)
نویسنده:
ویلا کاتر
(Willa Cather)
ترجمه:
سلما رضوانجو
ناشر:
شورآفرین
سال نشر:
1393
(چاپ
1
)
قیمت:
17000
تومان
تعداد صفحات:
275
صفحه
شابك:
978-600-6955-59-9
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'مرگ سراغ اسقف اعظم میآید':
کتاب داستان نخستین اسقف نیومکزیکو، ژان ماریه لاتور و دستیارش ژوزف ویان در دههی 1850 میلادی است، که با دو قاطرشان، آنجلیکا و کانتنو، سراسر سرزمینهای غربی آمریکا-نیومکزیکو را برای تبلیغ و گسترش آیین مسیحیت جستوجو میکنند. نویسنده این رمان را براساس زندگی واقعی دو مبلغ مذهبی کاتولیک، اسقف لامی و دستیارش نوشته. رمان متشکل از نه بخش، و به صورت اپیزودیک نوشته شده، که هر کدام بخشی از زندگی پدر لاتور را نشان میدهد. این شکل اپیزودیک مجالی به ارایهی دراماتیک نمیدهد، اما در عوض پر است از توصیفاتی، که به خوبی، دورهی تاریخی، شخصیت این دو مرد، و نوع زندگیشان را نشان میدهد. توصیحات کتاب از شهرها و کوهستانهای سرخپوستی، درست مانند توصیفات آن از کلیسای جامع اسقف، بیطرفانه و شفاف است؛ نوعی هنر تصویرسازی شفاف از اشیای جداگانه که به شکلی بطئی و اسرارآمیز در خواننده اثر میکند و نمیتوان خلاصهاش کرد ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در بعدازظهر پاییزی 1851، مردی سوار اسب و با قاطر باربری دنبالش، در میان پهنهی خشک دشتهای مرکز نیومکزیکو در حرکت بود. مرد راه گم کرده بود و با کمک قطبنما و حدس و گمان، دنبال مسیر میگشت. مشکل این بود که منظرهی دشت را از هر سو که نگاه میکرد، نشانهی خاصی نمییافت یا درواقع آنقدر پر از مناظر و نشانههای یکسان و شبیه هم بود که چندان کمکی به یافتن مسیر نمیکرد. تا جایی که چشم کار میکرد در هر دو سویش، دشت سرتاسر پر بود از تپههای شنی سرخرنگ، که خیلی شبیه کومههای کاه و علف میزد. چه کسی باور میکرد که اینهمه تپههای یکشکل و یکاندازه در دنیا وجود داشته باشد. از اول صبح در میان چنین مناظری سواری کرده بود و هیچ تغییری در اطرافش نمیدید. گویی که همچنان سرجای خودش ایستاده باشد ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!