شناسنامه محصول
قصه‌های آسانسورچی

قصه‌های آسانسورچی

نویسنده: پوریا عالمی 
ناشر: مروارید
سال نشر: 1396 (چاپ 6)
قیمت: 18500 تومان
تعداد صفحات: 250 صفحه
شابك: 978-964-191-302-3
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 5 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'قصه‌های آسانسورچی':

"آسانسورچی" صفحه‌ای است که به دعوت بزرگمهر حسین‌پور در چلچراغ راه انداختم. برخلاف باقی نویسندگان و روزنامه‌نگاران، تا الان هیچ‌کدام از مجموعه آثار پیوسته مطبوعاتی این قلم، شانس نداشته غول مرحله‌ی آخر را رد کند و مجوز انتشار بگیرد. الان هم که این سطر را نوشتم با خودم گفتم این مجموعه هم مثل باقی کارها، باید بگذاری توی کشو. اگر الان دارید این سطور را می‌خوانید یعنی کتاب آسانسورچی در نشر خوب مروارید چاپ شده و این معجزات و طلسم شکسته شده است. پس لطفا کمپوت بگیرید و بیاید ملاقات من؛ البته در بیمارستان را عرض می‌کنم. چون حتما بعد از این چند سال به یکی از کتاب‌هایم مجوز داده باشند، از تعجب سکته خواهم کرد.
یادم رفت بگویم که آسانسورچی یک صفحه‌ی ثابت بود که به موضوعات کلی جامعه می‌پرداخت. خبرهای هر داستان در خودش مستور است و خیال کردم اگر به خبر اصلی سوا اشاره نکنیم، بهتر باشد. این‌طوری می‌فهمیم در سال هشتادوهشت، هشتادونه که آسانسورچی چاپ می‌شد حال‌وهوای کلی‌مان چطوری بود؛ چطوری بود؟ (برگرفته از مقدمه کتاب)
قطعه‌ی اول کتاب با این جملات آغاز می‌شود:
"طبقه‌ی همکف
در باز شد و ایرج‌میرزا سوار آسانسور شد. در آسانسور که بسته شد آب دهانم را قورت دادم. البته من فوبیای فضای بسته ندارم، یا حتی از روح هم نمی‌ترسم، اما راستش مثل هر آدم ادبیات‌خوانده‌ای وقتی خیال کردم باید با ایرج‌میرزا در کابین آسانسور تنها بمانم، بدجوری هول برم داشت. رفتم توی فکر که وقتی ایرج‌میرزا از آسانسور پیاده شود، آیا سر ذوق می‌آید و قصیده‌ی دیگری به دیوان اشعارش اضافه می‌کند؟ و لابد قصیده‌ای با عنوان "اون پسر آسانسوریه!".
زیرچشمی نگاهی به ایرج‌میرزا و در بسته‌ی آسانسور انداختم و فکر کردم "پسر نترس! اگر قراره تو بهانه‌ای بشی که برگی به برگ‌های زرین ادبیات فارسی اضافه بشه، نه‌تنها ترس نداره، حتی باید به خودت و اینا افتخار کنی!"

طبقه‌ی اول
خطر از بیخ گوشم گذشته بود. گفتم: "ببخشین استاد! خیلی تو فکرین. من خیال کردم در نظر دارین رو قصیده‌ی جدیدی کار کنین!"
ایرج‌میرزا گفت: "پسر جان! تازه نکیر و منکر کارشان با بنده تمام شده بود که دیدم دوباره یک پرونده‌ی اخلاقی برایم در خیابان‌های مشهد نصب کرده‌اند ... تازه از این لجم درآمده که اسم من را از روی آن بلوار برداشته‌اند و جایش اسم آل‌احمد را گذاشته‌اند."
گفتم: "حتما آن بابایی که به اسم شما گیر داده بوده کتاب‌های آل‌احمد را نخوانده ... حالا کجا؟"
گفت: "دنبال برگه‌ی عدم سوءپیشینه!" ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!