بخريد و بخوانيد ...
سرلوحه‌ها: یادداشتهای پراکنده (سالهای 81-84)

سرلوحه‌ها: یادداشتهای پراکنده (سالهای 81-84)

نویسنده: رضا امیرخانی (Reza Amirkhani)
ناشر: سپیده‌باوران
سال نشر: 1391 (چاپ 4)
قیمت: 8800 تومان
تعداد صفحات: 279 صفحه
شابك: 978-600-90187-2-7
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 2 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'سرلوحه‌ها: یادداشتهای پراکنده (سالهای 81-84)':

کتاب مجموعه‌ای است از یادداشت‌های نویسنده که در بین سال‌های 1381 تا 1384 در وب سایت لوح منتشر شده. نویسنده در مقدمه کتاب آورده: "این یادداشت‌ها الزاما نه ادبی‌اند، نه فرهنگی؛ نه خط موضوعی واحدی دارند، نه وابسته‌اند به یک نگاه خاص آیین‌نامه‌ای؛ شاید این پرت و پلاها نموداری باشند از اوضاع جامعه در آن سال‌ها از نگاه یک داستان‌نویس ..."
یادداشت "تظاهرات" مربوط به مرداد 84 با این جملات آغاز می‌شود:
"دری به تخته‌ای خورده بود و یکی از بچه‌های دبیرستانی هیات‌مان رسیده بود به اردوی نهایی المپیاد فیزیک. البته در علامه حلی از این در و تخته‌ها زیاد به هم می‌خورد. طرفه آن بود که این دانش‌آموز دبیرستانی دو سال برای کامپیوتر تلاش کرده بود و فیزیک قبول شده بود! (یا برعکس، حافظه درست یاری‌ام نمی‌کند.)
بگذریم. تعریف می‌کرد که روز اول دوره، کسی آمده است در باشگاه دانش‌پژوهان جوان - که میراث‌خوار استعدادهای درخشان است - و دستور داده است که برویم برای تجدید میثاق با آرمان‌های امام راحل، مرقد …
بچه‌ها را ظهر تابستان سوار یک اتوبوس کرده‌اند تا از این سر شهر، یعنی غربی‌ترین قسمت، مسافرت کنند به سمت جنوبی‌ترین قسمت. دو ساعت شیرین توی راه بوده‌اند. این دو ساعت فرصتی بوده است تا مسوول توضیح دهد که این سنتی است که باید اجرا شود و کاری نمی‌توان کرد. دو ساعت فرصتی بوده است تا مخالفان بگویند ما اصلا اعتقادی نداریم و بعضی از موافقان هم بگویند، حالا از همین باشگاه فاتحه‌ای می‌خواندیم دیگر ... بگذریم، فقط دسته‌ی کوچکی از موافقان مانده بودند که با اصل برنامه مشکلی نداشته‌اند.
دو ساعت، توی هرم دود و گرمای تهران گز می‌کنند تا برسند به مرقد. مسوول پایین می‌رود و از بچه‌ها می‌خواهد که صف‌شان را مرتب کنند. بعد می‌گوید با قدم آهسته، میزان با قدم دژبانی که جلوتر راه می‌رود، می‌روید به سمت ضریح و دسته‌گل را آن‌جا قرار می‌دهید. صبر می‌کنید تا گروه موزیک کارش را انجام دهد و آخرش به همان شکل آهسته‌آهسته برمی‌گردید عقب.
رفیق دبیرستانی می‌گفت در حالی که هیچ حس و حال معنوی نداشتیم و خود ما هم که در راه جزو معدود موافقان بودیم، دژبان‌ها را مسخره می‌کردیم، رفتیم به سمت مرقد و ضریح امام و صدا و سیمایی‌ها فیلم‌برداری‌شان را تکمیل کردند و همان‌طور که عقب عقب می‌رفتیم، گفتند دیگر کافی است. همه رفتیم به سمت در خروجی. آن‌جا یکی از رفقا که از همه‌ی ما موافق‌تر بود، از مسوول خواست تا برگردیم و دو دقیقه‌ای نماز تحیتی بخوانیم و زیارتی و ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!