داستان با این جملات آغاز میشود:
"در کشتی، بیشتر ما دختر بودیم. موهای بلند مشکی و پای صاف و پهنی داشتیم و قدمان خیلی بلند نبود. بعضی از ما تا همین دورهی نوجوانی چیزی به جز برنج اماج نخورده بودیم و پاهایمان کمی خمیده بود و بعضی از ما چهارده سال بیشتر نداشتیم و هنوز بچه به حساب میآمدیم. بعضی از ما از شهر میآمدیم و لباسهای شیک شهری پوشیده بودیم، اما خیلی از ما از روستا میآمدیم و در کشتی همان کیمونوهای قدیمیای به تنمان بود که چندین سال بود میپوشیدیم - کیمونوهای رنگورورفتهی خواهر بزرگمان که بارها و بارها وصله خورده و رنگ شده بود. بعضی از ما از کوهستان میآمدیم و پیش از آن هرگز دریا را ندیده بودیم، بهجز در عکسها؛ پدر بعضی از ما ماهیگیر بود و در تمام عمر دوروبر آب زندگی کرده بودیم. شاید ما برادر یا پدری را در دریا از دست داده بودیم، یا نامزدمان را؛ یا شاید کسی که دوستش داشتیم، صبح یک روز غمانگیز خود را به آب انداخته و به دوردستها شنا کرده و رفته بود و حالا هم نوبت ما بود که برویم ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را اینجا بیابید.