ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
دریغ از روبرو
نویسنده:
محمد محمدعلی
ناشر:
کتابسرای تندیس
سال نشر:
1392
(چاپ
1
)
قیمت:
6000
تومان
تعداد صفحات:
120
صفحه
شابك:
978-964-8944-88-4
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'دریغ از روبرو':
این مجموعه داستان قصههای کوتاه نویسنده که در فاصله سالهای 1355 تا 1365 نوشته شده را در برمیگیرد. نویسنده در این مجموعه به خلق فضای زندگی کارگری و پیشهوری روی میآورد و با کارکشتگی، این بخش از زندگی شهری را که مدتهاست در ادبیات داستانی معاصر ما نادیده گرفته میشود، با نگاهی صمیمی ثبت میکند. در جوامع سنتی، دوری از فضاها و مضامین مانوس و نزدیکی به فضاهای نامانوس بسیار دشوار و حتی خطرپذیر است. ادبیات کار و کارگری، از فضاها و مضامین مهجور در ادبیات داستانی ایران است که شاید دلیل آن، فقدان تاریخ شفاهی و کتبی از زندگی کارگران و شاید تفاوت خاستگاه طبقاتی نویسندگان با این فضاها بوده است. غلبهی نگاه داستانی بر دشواریهای روزمرهی این طبقه، خاستگاه و مدعای مجموعه داستان "دریغ از روبهرو" است. (با کمی تغییر برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
(این مجموعه داستان نخستین بار در سال 1378 توسط ناشری دیگر منتشر شده و چاپ حاضر اولین چاپی است که کتابسرای تندیس آن را منتشر میکند)
داستان "عکاسی" با این جملات آغاز میشود:
"نرمهباد پاییزی، برگهای زرد و پنجهوار توی پیادهرو را میسراند طرف جوی آب و برگها همراه لجن میرفتند طرف جنوب. بیشتر مغازههای دو طرف خیابان بسته بودند. رحمان با گامهایی بهوجدآمده، به عکاسی نبش کوچهی فرزانه نزدیک میشد. کت و شلواری تیره و گشاد تنش بود و عینک دودی زمختی به چشم زده بود.
جلوی عکاسی که ایستاد، از پشت جام شیشهی قدی ویترین، به تصویر سرزنده و شاداب چند مرد و کودک نگاه کرد. چهلساله مینمود با صورتی پاکتراش و پیشانی کوتاه ... با نگاهی دوباره به سر و لباس خود، لبخندزنان از پلهها بالا رفت. عکاس، بیآنکه چشم از دایره روشن جعبهی رتوش بردارد، گفت:
"فرمایش ..."
رحمان گفت: "عکس، عکس بگیرم."
عکاس، از قطرهچکانی، قطرهای زلال روی نگاتیو فیلم چکاند. پس از نگاهی گذرا به مشتریاش گفت:
"بفرمایید تو آتلیه." ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!