داستان "اسباب خوشبختی" با این جملات آغاز میشود:
"راستش را بخواهید اگر آرایشگرم را عوض نمیکردم هیچ یک از این اتفاقات نمیافتاد.
اگر قیافهی این رو به آن رو شدهی استیسی پس از تعطیلاتش اینطور تحت تاثیرم قرار نداده بود، زندگیم در آرامش میگذشت، به ظاهر خوشبخت. استیسی از این رو به آن رو شده بود! از قیافهی زن بورژوای میانه سال که چهار تا بچه شکستهاش کرده بود، با این کوپ و موهای کوتاه تبدیل شده بود به یک زن موبور زیبای ورزشکار و فعال. اولش فکر کردم که موهایش را کوتاه کرده تا متوجه جراحی پلاستیکش نشویم - کاری که همهی دوستانم میکنند تا پوست صورتشان را بکشند - اما وقتی دیدم که صورتش هیچ جراحی نشده، به این نتیجه رسیدم که آرایشگر مطلوب را پیدا کرده.
- ناب ناب عزیز من! آرایشگاه آتولیه کاپیلر کوچه ویکتور هوگو. آره قبلا هم تعریفش رو شنیده بودم اما میدونی که. آرایشگرها هم مثل شوهرهامون هستن سالها گمان میکنیم که بهترینهای دنیا هستن ..."