درباره كتاب 'راز کوه پرنده (مجموعه پارسیان و من، کتاب دوم)':
سیاوش، دومین نوجوان امروزی است که پای در سفر و حرکت در زمان مینهد. او مسافر عرصهی حماسهها با همراهی مرغ دانای پارسیان است. مقرر است که سیاوش همراه با رستم دستان، هفتخوان را طی کند ... مقرر است که در نبردهای پهلوانان و رنجها و شادیهایشان شریک باشد ... و مقرر است که تا واپسین لحظهها، بزرگترین پهلوان تاریخ را تنها نگذارد. اینگونه است که سیاوش نیز راهی تدارک خویش برای رستاخیزی میشود که دیگر چیزی تا فرا رسیدنش نمانده است. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"داستان پرماجرای زندگیام را درست از جایی آغاز میکنم که با پیرمرد نابینا همسفر شدم. زیرا تا پیش از آن چیز زیادی در زندگیام وجود نداشت. پسر بچهی یتیم و آوارهای بودم با سیزده سال سن و یک نام که "سیاوش" بود. از زمانی که نوزادی بیش نبودم یک تعمیرکار اتومبیل و همسرش که تعمیرگاهی بیابانی-جادهای داشتند بزرگم کردند و من درست از وقتی که روی پا ایستادم پادویی آنها را کردم. از تمیزکاری روغنهای ریخته و دستمال کشیدن ماشینهای مردم بگیر و بیا تا کارهای آشپزخانه و منزل …
اما میان من و آنها هیچ دلبستگیای وجود نداشت. تا اینکه سرانجام روزی رسید که سر و کلهی پیرمرد نابینا پیدا شد. او عصازنان از میان شنهای روان بیابان روبرو پدیدار شد و درحالیکه معلوم نبود چشمان سفیدش کجا را مینگرد از ما آب خواست و زمانی که من به او آب دادم مرا نیز خواست ..."