حکایت بیست و چهارم کتاب با عنوان "عیسی و مرد خفته" به قرار زیر است:
"عیسی (ع) بگذشت بر مرد خفتهای.
گفت: "ای بنده خدا چرا برنخیزی و خدای نپرستی!"
گفت: "یا رسول الله من خدای را پرستیدهام به دوستترین عبادتها به نزد او."
عیسی گفت: "چون؟"
گفت: "چنان که دنیا را بگذاشتم به اهل او."
عیسی گفت: "بخسب که از همه عابدان و زاهدان گذشتی و مردی." "