ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
زن ظهر
(The Blindness of the Heart)
نویسنده:
یولیا فرانک
(Julia Franck)
ترجمه:
مهشید میرمغزی
ناشر:
مروارید
سال نشر:
1402
(چاپ
3
)
قیمت:
280000
تومان
تعداد صفحات:
414
صفحه
شابك:
978-964-191-218-7
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 5 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'زن ظهر':
سال 1945 است. در یک ایستگاه راهآهن شلوغ در آلمان شکستخورده، هلن به پسر هفت سالهاش میگوید که بر روی نیمکتی منتظر او بنشیند تا او به دستشویی برود. اما هلن دیگر هرگز نزد پسر باز نمیگردد.
نویسنده در "زن ظهر" به دنبال دلایلی میگردد که باعث میشود مادری فرزند خردسالش را سر راه بگذارد. از نظر او دلایل این کار هم تاریخی هستند، هم فلسفی.
او برایمان تعریف میکند که پدر هلن آلمانی اصیلی بوده که درهمشکسته از جنگ وحشتناک جهانی اول بازمیگردد. همچنین دربارهی مادر یهودی هلن میگوید و همسرش که از بلندپایگان حزب نازی است و هیچگاه هلن را دوست نداشته و ... انگار هریک از آدمهای داستان نمایندهی بخشی از جامعهی آلمان در سالهای پرحادثهی جنگهای جهانی اول و دوم هستند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"یک مرغ دریایی بر لبهی پنجره ایستاده بود. طنین فریادش طوری بود که گویی دریای بالتیک را در گلو داشت. کف موجهای دریا، بلند و رنگ آسمان، تند بود. صدایش در میدان شاه پیچید. با منهدم شدن تئاتر، آنجا هم ساکت شده بود. پتر چشمها را بر هم زد. امیدوار بود مرغ دریایی با حرکت پلکهای او بترسد و پرواز کند، برود. از زمانی که جنگ به پایان رسیده بود، پتر از سکوت صبحها لذت میبرد. چند روز پیش، مادر تختی در آشپزخانه برایش درست کرده بود. گفته بود، حالا دیگر پسر بزرگی است و دیگر نمیتواند در تخت او بخوابد. اشعهی آفتاب بر او تابید، لحاف را روی صورت خود کشید و به صدای آرام خانم کوتسینزکا گوش کرد. صدا از میان شکافهای کف سنگی آپارتمان طبقهی پایین میآمد. زن همسایه آواز میخواند ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را
اینجا
بیابید.
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!