صفورا زواران حسيني: سخت بود كتاب را زمین بگذاری و بری به کارهایت برسی! شیوه نگارشش را دوست داشتم. مدلی که معلوم میشد کی چه چیزی گفته. این مدل ریزبینی و در عین حال مختصر مفیدی در رفتار آدمها را هم دوست داشتم. اینکه انگار کتاب یک برشی بود از یک مقطع زمانی یک سری آدم که لزوما مهم نبود همه چیز اول و آخر داشته باشد هم لذتبخش بود.
الهه سعادتي: این کتاب واقعا قشنگ بود، برشی از زندگی چند شخصیت که به نوعی با هم در ارتباط بودند، با اینکه شهر یک شهر خیالیه ولی خیلی قشنگ و زیبا توصیف شده من که از خوندنش لذت بردم.
الهه طاهري: آواز بیساز دقیقا همان کتابی است که پشت جلدش توصیف شده، "قصهی آواز بیساز در شهر هالت در کلرادو رخ میدهد. شهری که خیالی است اما هر چه بیشتر در داستان پیش میروی، چنان جان میگیرد که حس میکنی خودت به آنجا رفتهای و آدمهاش را از نزدیک دیدهای". شهری که گذشته، حال و آینده داشت و نویسنده فقط اتفاقات مدتی کوتاه را برای مخاطب شرح داده بود. خواندن کتاب مثل سفری کوتاه به شهر هالت و دیدار با مردمش بود. نثری ساده، روان، بدون زیادهگویی. با شخصیتهایی واقعی. خودم عاشق دو برای دامدار و پیر مک فرون و برادرهای بچه سال و سختکوش داستان (ایک و آبی) بودم. اما آواز بیساز با همه خوبیها و نقاط قوتش به لیست کتابهای مرد علاقهام وارد نشد. فکر میکنم هم به خاطر نامناسب بودن حال و هوایم برای خواندن چنین کتابی بود و هم به خاطر ویراستاری ضعیف کتاب. کتاب خوبی که دوستش نداشتم ...
فربد عالمي: بر خلاف نوشته پشت جلد كتاب، نه تنها جذاب نبود بلكه به هيچ عنوان از آن دسته نوشتههايي نبود كه هر چه بيشتر پيش برويم داستانش جان ميگيرد، اين كتاب بيشتر گزارش روزمرگي بخش كوتاهي از زندگي چند نفر هست كه نه جذابيتي دارد نه داستانسرايي دارد و نه حتي روحي كه درش قصه جان بگيرد.