درباره كتاب 'سفر آمریکا':
کتاب "سفر آمریکا"، که در سال 1344 نوشته شده، واپسین سفرنامهی جلال آلاحمد محسوب میشود و دستکم از نظر تعداد کلمات، بزرگترین سفرنامهی او است. با توجه به سال نگارش سفرنامه، با یک حساب سرانگشتی، مشخص میشود که اینک، انتشار آن، با یک تاخیر درازمدت و سی و پنج ساله صورت میگیرد.
... لحن نوشتههای آلاحمد، در "سفر آمریکا" بهگونهای است که انگار با دیگران سر ستیز دارد. همه را به تحقیر مینگرد و از آنها، با صفات و القابی برخورنده یاد میکند. جلال اکثر مخاطبانش را، با اسمهای نکره مخاطب قرار میدهد و ای کاش به همین حد رضایت میداد و فراتر نمیرفت، لیکن در گزارش سفر او، غالب افراد، با "کاف تصغیر" ذکر میشوند و بر این مبنا، مردها "مردک"، زنها "زنک"، دختران "دخترک"، و پسران "پسرک"، اطلاق میگردند و گاهی اوقات، برای تنوع، آمریکاییها و اروپاییها، به کنیههایی چون "یارو" و "اراذل" هم مفتخر میشوند ... (برگرفته از دیپاچه کتاب)
متن اصلی کتاب با یادداشت آلاحمد در تاریخ 5 تیر 1344 با این جملات آغاز میشود:
"امروز بعدازظهر، به انتظار باز شدن درِ سینما استودیو راسپای، برای دیدن فیلم Desert Rouge، از آنتونیونی (میکل آنجلو)، توی بلوار راسپای، قدم میزدم که سارتر را دیدم. کوتوله و با چشم چپ و با جوانکی یک برابر و نیم قد خودش، به عجله میآمد. تا تقاطع کنیم، فکر کردم بروم و سلامی و گپی، یا وعده ملاقاتی. اما به من که رسید، نگاهی انداخت به سراپایم و لابد سبیلم و از این حرفها. و منصرف شدم. و که چه بگویم؟ که من مترجم تو بودهام یک وقتی و میشناسمت و زیارت و ارادت و از این مزخرفات؟ که دیدم نمیارزد. او آدمی است و من از راه کتابش میشناسمش. به همین صورت باقی بماند، بهتر. یعنی ایدون بماند بهتر؟ نه. راستش دیدم مثل هر معلم دیگری، با یک جوانک (که عینکی هم بود) زیبا و بلند، دارد عیش و عشرت معلمانه میکند. و همین شباهت کافی بود که دیگر جستوجویی نکنم ... والخ. بیهیچ قصدِ مقایسه و از این اداها. که دهانِ ما بچاد. نخواستم جوانی کرده باشم. همین ..."