ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
غیرقابل چاپ
نویسنده:
سیدمهدی شجاعی
ناشر:
کتاب نیستان
سال نشر:
1398
(چاپ
16
)
قیمت:
18000
تومان
تعداد صفحات:
184
صفحه
شابك:
978-964-337-297-2
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 16 نفر
امتیاز كتاب:
(2.67 امتیاز با رای 3 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'غیرقابل چاپ':
داستانهای مجموعه "غیرقابل چاپ" اثر سیدمهدی شجاعی، همه با واقعیتهای بیرونی سر و کار دارد، رویدادها همان ماجراهای هر روز است که در کوچه و خیابان و شهر بزرگ میگذرد و شهروندان همه روزه آنها را میبینند یا میشنوند. اما این رویدادهای واقعی از نگاه نگرندهای تیزبین روایت میشود، نگرندهای که نگران از بین رفتن اصالتها و هنجارهای متعارف است. حرف و حدیثها، همه انتقادی و طنزآمیز است.
نوع طنز نویسنده از نوع طنز و استهزای جمالزاده است و این نکتهای است در خور توجه، به این معنا که رفتار و گفتار ریاکارانه، ناهماهنگی زن و شوهر، بیاعتنایی به مهر پدری یا دلبستگیهای خانوادگی ... که درونمایه حکایتهای جمالزاده، بزرگ علوی، ابوالقاسم پاینده و ... بود هنوز نیز به نحوی در جامعه ما رواج دارد ... (برگرفته از نوشته عبدالعلی دستغیب درباره کتاب - صفحه 105 کتاب)
داستان "آناهیتای شرقی" با این جملات آغاز میشود:
"اولین چیزی که توجه را جلب میکرد، عینک آفتابی زن بود و بعد، کیسههای پلاستیکی که پیدا بود از فرط خستگی آنها را پیش پایش بر زمین گذاشته است.
بنابراین هر دو دستش آزاد بود و میتوانست با ایما و اشاره از من درخواست کند که بایستم و تا هر جایی که میتوانم او را برسانم.
درست بعد از بریدگی اتوبان جهان کودک به سمت مدرس ایستاده بود و توقف کردن در مسیری که ماشینها با سرعت و بدون دید میآمدند خالی از خطر نبود.
ولی ایستادم. فلاشر را روشن کردم، بر روی صندلی سمت شاگرد خم شدم و در را برایش باز کردم تا بارهایش را که اکنون از روی زمین برداشته بود، اول داخل ماشین بگذارد و بعد خودش سوار شود ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید در
اینجا
بیابید.
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!