درباره كتاب 'توصیف گمشده':
کتاب داستان زندگی مردی است که در نوجوانی از ایران رفت و سالهای دراز فرصت دیدن دوباره آن را نیافت. در میانسالی به میهنی بازگشت که آن را دوست میداشت اما درست نمیشناخت. با هموطنانی روبهرو شد که باورها و رفتارشان برایش آشنا نبود. به ارثیهی سرشاری رسید که مصرفی برای آن نداشت. عاشق شد، بیآن که در سالهای جوانی که زمان مناسب برای عاشق شدن است، تجربهای در این زمینه اندوخته باشد. تمام وجودش را در طبق عشق گذاشت و ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"تنها سرمایه واقعی انسان عمر است که به علت طبیعت خودش با گذشتن هر لحظه در حال کاهش یافتن است، اما ما موجودات هوشیار و متفکر به گونهای باورنکردنی، به از دست رفتن تدریجی عمر توجه نداریم و خودمان را ابدی میپنداریم. داوری دربارهی اینکه این "غفلت" خوب است یا بد، کار آسانی نیست. اگر کسی برای هستی ارزش مطلق قائل شود، باید در دنیا را به روی خودش ببندد، چون در حقیقت هیچ چیز در عالم وجود ندارد که بهدست آوردن آن به عمری که در طلبش صرف میشود، بیارزد. ما مردم معمولی روزگار، شاید با فریب دادن خودمان، آنقدر سرگرم زندگی کردن هستیم که درباره سود و زبان نمیاندیشیم؛ راهی را که پیش پایمان قرار دارد، بیاختیار میپیماییم و بر خلاف هر منطقی، آینده محدود خودمان را با ابدیت اشتباه میکنیم ..."