شناسنامه محصول
خیابان‌گردی در لندن (تندیس‌های جیبی - 14)
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

خیابان‌گردی در لندن (تندیس‌های جیبی - 14)

(Street Haunting)
نویسنده: ویرجینیا وولف (Virginia Woolf)
ترجمه: خجسته کیهان
ناشر: کتابسرای تندیس
سال نشر: 1390 (چاپ 1)
قیمت: 1500 تومان
تعداد صفحات: 84 صفحه
شابك: 978-600-182-018-2
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 10 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (1.5 امتیاز با رای 2 نفر)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'خیابان‌گردی در لندن (تندیس‌های جیبی - 14)':

کتاب با این جملات آغاز می‌شود:
"شاید هرگز کسی پیدا نشود که نسبت به یک مداد حسی عاشقانه داشته باشد، اما ممکن است وضعیتی پیش بیاید که داشتن مداد بسیار دلخواه باشد؛ لحظاتی هست که می‌خواهیم حتما مالک چیزی باشیم و این خود بهانه‌ای می‌شود که مابین چای عصرانه و شام، نیمی از لندن را پیاده طی کنیم. همان‌طور که شکارچی روباه برای حفظ نژاد روباه‌ها آن‌ها را شکار می‌کند، و بازیکن گلف برای محافظت از زمین‌های بایر و ممانعت از عملیات ساختمان‌سازی مرتب بازی می‌کند، ما هم وقتی به هوس گشت‌زدن در خیابان‌ها می‌افتیم، خرید مداد را بهانه می‌کنیم و هنگام برخاستن می‌گوییم: "من واقعا مداد احتیاج دارم" انگار به این بهانه می‌توانیم خود را در کمال امنیت به بالاترین لذت‌های زمستانی زندگی شهری برسانیم - گشت و گذار در خیابان‌های لندن ..."

نظر كسانی كه كتاب را خوانده‌اند:

 اميرحسين مجيري:  من ویرجینیا ولف را نمی‌شناختم. در این حد که شنیده بودم "چه کسی ویرجینیا ولف را کشت؟" و البته از ماجرایش هم چیزی نمی‌دانستم (هنوز هم دقیق نمی‌دانم. گویا می‌گویند شوهرش باعث افسردگی‌اش بوده و بعد خودکشی‌اش و از این حرف‌ها! چه می‌دانم). اما چون معروف بود گفتم بگذار چیزی ازش بخوانم تا کمی دستم بیاید که کیست.
کتاب "خیابان‌گردی در لندن" را به سختی تمام کردم. کتابی نبود که بتوانم دوستش داشته باشم. انگار که ولف، قلم را گذاشته روی کاغذ و هر آن چه به ذهنش رسیده نوشته. در واقع، افسار فکر و تخیل را رها کرده که هر جا دوست دارد بچرد و در پایان گاهی اگر نویسنده دلش خواست افسار را به سمت خودش بکشد و اگر نخواست هم که هیچ! "این وسط گوشت قربونی، مخاطبه."
البته ممکن است عده‌ای از این روش خوششان بیاید. این همان روشی است که ما گاهی که بی‌کاریم و پرسه می‌زنیم در خیابان‌ها و چیز خاصی هم برای فکر کردن نداریم، از آن استفاده می‌کنیم. مثلن صحنه‌ای را می‌بینیم و شروع می‌کنیم به خیال‌پردازی. ما در قید و بند آن صحنه نیستیم و تعهدی به آن نداریم، پس می‌توانیم از آن به چیزی دیگر برسیم. مثلن از دیدن یک سرسره به لبه‌های تیزش فکر کنیم و از لبه‌های تیز به چاقو و از چاقو به آشپزخانه‌ی قدیمی‌مان و از آشپزخانه به گاز کثیف دوران دانشجویی و از گاز به خاطره‌های دانشجویی و از آن جا به فلان استاد که دوستش نداشتیم. حالا ما از سرسره رسیده‌ایم به استاد دانشگاه! کسی هم جلویمان را نمی‌گیرد و خودمان هم چون نه فکرهایمان جایی ثبت می‌شود و نه می‌خواهیم به نتیجه‌ی خاصی برسیم، احساس بدی نداریم. گاهی فقط شاید به این روند تفکر خودمان فکر کنیم و خنده‌مان بگیرد.
اما وقتی از همین روش قرار است در داستان‌گویی استفاده شود، دیگر قضیه فرق می‌کند! خواننده می‌خواهد چیزی دستش را بگیرد. به جواب یک "که چی؟" برسد. و با این نحوه‌ی گفتن، بعید است به جایی برسیم!
چهار داستان اول کتاب تقریبن همگی این فضا را داشتند و اولی به نظرم قشنگ‌تر از سه تای دیگر بود. داستان آخر، کمی منسجم‌تر و زیباتر بود. هم از ایده‌اش خوشم آمد و هم از نحوه‌ی بیانش.
و در مورد ترجمه هم از این که نام یک داستان در فهرست "نشانه‌ی روی دیوار" آمده بود و در خود کتاب "لکه‌ی روی دیوار" باید گله کنم! این که کتاب کم حجم و کوچک است دلیل بر بی‌دقتی در ترجمه و ویرایش آن نمی‌شود.

 صفورا زواران حسيني:  دوستش نداشتم. به سختی تا انتهایش را خواندم. چرا؟ سخت است توضیحش. من را وارد خیابان‌‌گردی‌هایش نکرد. دور بود. دنیایش خیلی دور بود.